درسهایی از جنگ جهانی؛ اتحادی که میتواند جهان را به آتش بکشد
اکوایران: دنیای ما بیش از آنچه که فکر میکنیم به دهه ۱۹۳۰ شباهت دارد و باید دانست برای بسیاری از کسانی که این دهه را تجربه کردند، باورنکردنی به نظر میرسید که فشارهای انباشته آن دهه به وحشتهای بینظیر بعدی منفجر شود.
به گزارش اکوایران، دنیای ما بیش از آنچه که فکر میکنیم به دهه ۱۹۳۰ شباهت دارد. اکنون درست مانند آن زمان، توازن قدرت به طرز نگرانکنندهای در حال تغییر است. خودکامگیهای خشن به دنبال برقراری امپراتوریهای بزرگ هستند. روابط بین کشورهای اقتدارگرا در حال تقویت بوده و درگیریهای منطقهای در حال پیوندخوردن به یکدیگر هستند. دموکراسیها از درون و بیرون تهدید میشوند. ایالات متحده یک بار دیگر تحت وسوسه دکترین یکجانبهگرایی و عقبنشینی به بهانه «اولویت با آمریکاست» قرار دارد.
تجربه جنگ اول یا دوم؟
به نوشته هَل برندز برای وبگاه بلومبرگ، البته شباهتها دقیق نیستند. سیستم بینالمللی فعلی به واسطه ثباتی که قدرت آمریکا و اتحادهای ایالات متحده هنوز ارائه میدهند، قویتر از سیستمی است که در دهه ۱۹۳۰ فرو ریخت. هیچ یک از مشکلات چند دهه اخیر، نه بحران مالی جهانی و نه همهگیری کرونا، محرومیت و رادیکالیسمی معادل رکود بزرگ آن دوران ایجاد نکرده است. به همین دلایل و شواهد دیگر، ممکن است فروپاشی فاجعهبار نظم جهانی غیرقابلتصور به نظر برسد. اما برای بسیاری از کسانی که دهه ۱۹۳۰ را تجربه کردند، باورنکردنی به نظر میرسید که فشارهای انباشته آن دهه به وحشتهای بینظیر بعدی منفجر شود.
بزرگترین خطر برای هر نظم بینالمللی این فرض است که دستاوردهای آن دائمی بوده و دشمنان دور نگه داشته شدهاند. بنابراین، حفظ نظم لیبرالی که ایالات متحده پس از جنگ جهانی دوم ایجاد کرد، مستلزم بررسی درسهای دورانی تاریکتر است که در آن خودرضایتی هزینهای وحشتناک به بار آورد.
کسی منکر این نیست که تجربیات تاریخی باید بر سیاست تأثیر بگذارد. سؤال این است که [با توجه به وضعیت کنونی] کدام [دوره] تاریخ اهمیت بیشتری دارد؟
به گفته بسیاری از مفسران، جنگ جهانی دوم پاسخ این پرسش نیست، بلکه جنگ جهانی اول است. هنری کیسینجر در سال ۲۰۲۰ هشدار داد: «اگر مبنایی برای اقدام مشترک وجود نداشته باشد، جهان به فاجعهای مشابه جنگ جهانی اول کشیده خواهد شد».
درست است، مانند رقابت امروزی ایالات متحده و چین، جنگ جهانی اول نیز ناشی از تنش بین یک رهبر لیبرال (بریتانیا) و یک چالشگر غیرلیبرال اوراسیایی (آلمان امپراتوری) بود. در این مورد، باور غالب چنین است که اشتباهات و خطاهای محاسباتی باعث درگیری ویرانگری شد که هیچکس واقعاً خواهان آن نبود. بنابراین، الزام امروزه کاهش تنشها، اجتناب از رقابت تسلیحاتی و محدودساختن احتمالاتی است که بشریت را ناخواسته به سمت فاجعه بکشاند. این قیاس سطحی جذاب بوده، اما چندان مفید نیست.
جنگ جهانی اول تصادفی نبود. ریشه اصلی آن رفتار آلمان بود که قدرت و جاهطلبیش اروپا را قطبی کرده و در تابستان ۱۹۱۴، با وجود اینکه میدانست ممکن است یک درگیری قارهای به وجود بیاید، ریسک زیادی را متحمل شد. تلاشهای بریتانیا برای کاهش تنشها در طول آن بحران، با دادن امید واهی به برلین مبنی بر اینکه لندن ممکن است از جنگ کنارهگیری کند، احتمال وقوع جنگ را بیشتر کرد. تاریخ جنگ جهانی اول آن چیزی نیست که طرفداران این قیاس فکر میکنند. به عقیده برخی، امروز نیز شباهتها به دوره قبل از جنگ جهانی دوم بارزتر به نظر میرسد.
شباهتهای نمادین آزاردهندهای وجود دارد: چین نئوتوتالیتر که از اردوگاههای کار اجباری برای سرکوب در مقیاس صنعتی استفاده میکند و روسیه نئوفاشیستی که جنگی شبهنسلکشی برای فتح به راه انداخته است.
اساساً، مشکل اصلی استراتژیک عصر ما برگرفته از دهه ۱۹۳۰ است، نه دهه ۱۹۱۰. جنگ جهانی اول ناشی از تنشهای درون یک منطقه واحد، یعنی اروپا بود. اما امروز، مانند قبل از جنگ جهانی دوم، سیستم حاکم در چندین جبهه توسط بازیگران متعددی به چالش کشیده میشود که در آغوشی ناخوشایند و بیثباتکننده به هم میپیوندند.
تاکنون گسترشطلبی تجدیدنظرطلبان فعلی در مقایسه با جنایتکاران دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰، متوسط و محدود بوده است. جنایات آنها هنوز به پای جنایات «نظم نوین» آدولف هیتلر یا «حوزه رفاه مشترک آسیای شرقی بزرگ» امپراتوری ژاپن نرسیده است. اما شاید به این دلیل بوده که تجدیدنظرطلبان امروزی مجبور بودهاند در محیطی که مدتها تحت سلطه قدرت آمریکا بوده، عمل کنند. اگر خودکامگیهای تجاوزگرانه امروزی کمتر محدود میشدند، اوضاع چقدر وخیم میبود؟ بهترین دلیل برای کاوش در درسهای دوران پیشاجنگجهانیدوم این است که اطمینان حاصل کنیم هرگز به آن نقطه نرسیم.
درس اول؛ تزلزل نظم جهانی
اولین درس این است که نظم بینالمللی میتواند با وسعت و سرعت ویرانگری فرو بریزد. با نگاهی به گذشته میدانیم که در دهه ۱۹۳۰ چه اتفاقی افتاد. فروپاشی نظم منطقهای منجر به بحران امنیت جهانی شد. رژیمهایی که ریشه در ایدئولوژیهای خشونتآمیز داشتند، برخی از گستاخانهترین و وحشتناکترین دستاندازیهای سرزمینی تاریخ را دنبال کردند. اما با وجود اینکه اکثر رهبران دموکرات میدانستند که بوی دردسر میآید، تعداد کمی پیشبینی میکردند که این تندباد چقدر سهمگین خواهد شد.
تا اواسط دهه ۱۹۳۰، برخی از رهبران اروپایی امیدوار بودند که بنیتو موسولینی ایتالیا بتواند آدولف هیتلر را مهار کند. پس از بحران مونیخ در سال ۱۹۳۸، نویل چمبرلین، نخستوزیر وقت بریتانیا اعلام کرد که با اجازهدادن به آلمان برای الحاق بخش بزرگی از چکسلواکی، «صلح زمانه ما» را تضمین کرده است. در آستانه حمله هیتلر به اروپای غربی در سال ۱۹۴۰، تقریباً هیچکس متوجه نشد که توازن قوا در اروپا تا چه حد در شرف فروپاشی است. در همان سال و در حالی که ژاپن درگیر جنگی خونین در چین بود، دیپلماتهای ایالات متحده همچنان امیدوار بودند که «میانهروها» در توکیو بتوانند مسیر آن کشور را تغییر دهند.
برخی از کارشناسان جاهطلبیهای تمامیتخواهانه قدرتهای فاشیستی را دستکم گرفته و برخی دیگر در مورد قدرت نظامی طرفهای مقابل قضاوت اشتباه داشتند. شکست فکری بزرگتر آنها ناتوانی در تصور این مسئله بود که با حمله متجاوزان مصمم، چقدر جهان به شکل فاجعهآمیز در مسیر نابودی قرار خواهد گرفت.
شاید چنین مصیبتی در عصر ما ممکن نبوده و شاید پیشرفت و رفاهی که جهان از سال ۱۹۴۵ به دست آورده برگشتناپذیر باشد. با این حال، علائم هشدار رو به فزونی گذاشتهاند.
رفتار روسیه در اوکراین از سال ۲۰۱۴ نشان داده که چگونه یک تجاوز محدود به یک منطقه مورد مناقشه، میتواند به تلاش برای محوکردن یک ملت کامل تبدیل شود. در شرق آسیا، چین در حال انجام کاری است که یک دریاسالار آمریکایی آن را «بزرگترین تقویت نظامی از زمان جنگ جهانی دوم» مینامد. این کشورها تمایل خود برای بازآرایی مناطق اطراف خود و برهم زدن جهانی که مدتها توسط قدرت آمریکا ساخته شده است را پنهان نمیکنند. آنها هنوز راه زیادی در پیش دارند: این واقعیت که خطوط مقدم رقابت آمریکا و چین در تنگه تایوان است، نه اقیانوس آرام مرکزی و اینکه رقابت بین روسیه و غرب در اوکراین جریان دارد، نه اروپای مرکزی، گواه بر دستاوردهای نظم فعلی است. اما فرض بر این که این سیستم در برابر فشارهایی که بر آن وارد میشود، مصون است، به معنای پذیرش دوباره ریسک غافلگیرشدن خواهد بود.
درس دوم؛ اتحاد ناپایدار اما ویرانگر
قدرتهای اقتدارگرا شرکای نامناسبی هستند. روسیه و چین متحدان رسمی به شمار نمیآیند. از نظر تاریخی، آنها بیشتر دشمن بوده تا دوست. حتی امروز، چینی که در نهایت بر اوراسیا مسلط شود، ممکن است تهدید بزرگتری نسبت به آمریکا برای روسیه به شمار بیاید. اما نباید از این بابت اطمینان خاطر پیدا کنیم، زیرا درس دوم این است که حتی یک اتحاد مبهم از کشورهای توتالیتر نیز میتواند جهان را به آتش بکشد.
کشورهای جناح متحدین، شامل آلمان نازی، امپراتوری ژاپن و ایتالیای فاشیست هرگز به یکدیگر اعتماد نداشتند. همانطور که مورخ ویلیامسون موری نوشت، آنها عمدتاً بر اساس تمایل خود برای «سرقت حداکثری از جهان» متحد شدند. اگر آنها در مسیر خود موفق میشدند، جاهطلبیهای فزاینده و نژادپرستانهای که این کشورها را به تحریک وا میداشت، مطمئناً آنها را نهایتاً به یک فروپاشی خونین محکوم میکرد. با این حال، این اتحاد توانست به تأثیرات بیثباتکنندهای بیانجامد.
این نیروها در لحظات حیاتی از یکدیگر حمایت میکردند: موسولینی در بحرانهای مربوط به اتریش و سودتن چکسلواکی در سال ۱۹۳۸ به هیتلر کمک کرد. موفقیت یکی، درب را برای دیگری باز میکرد: حمله سال ۱۹۳۵ ایتالیا به ابیسی هیتلر را تشویق کرد تا ارتش خود را در سال ۱۹۳۶ به راینلند بازگرداند؛ درست همانطور که حمله برقآسای سال ۱۹۴۰ آلمان به اروپای غربی ژاپن را به فشار به جنوب شرقی آسیا ترغیب کرد. اثر ترکیبی این حملات با روبهروکردن مدافعان خود با چالشهای بیشتری نسبت به آنچه میتوانستند پس بزنند، به طور مهلکی وضع موجود را درهم شکست.
تجدیدنظرطلبان امروزی به جز حکومت غیرآزادمنشانه و نفرت از قدرت آمریکا نقطهاشتراک زیادی ندارند. البته همین کافی است تا همکاری آنها نتایج زیانباری به بار آورد.
روسیه با فروش هواپیماهای پیشرفته، موشکها و پدافند هوایی و اکنون، از طریق مشارکتهای مخفی فناورانه به منظور تسریع توسعه قابلیتهای حساس، برتری نظامی چین را تسریع کرده است. چین تأمین ریزتراشهها و راههای دورزدن تحریمها برای روسیه را فراهم ساخته است. در همین حال، صلح خودکامهای که این قدرتها در هسته اوراسیا برقرار کردهاند، به آنها اجازه داده تا قاطعانهتر به مناطق اطراف خود نفوذ کنند. پوتین از آنجایی توانست به اوکراین لشکرکشی کند که نگران اقدامی از سوی چین نبود.
تأثیر همسوییهای احتمالی را نباید دستکم گرفت. اگر روسیه حساسترین فناوری کاهش صدای زیردریایی خود را به چین بفروشد، میتواند توازن زیرآبی در غرب اقیانوس آرام را برهم زند. اگر مسکو نیروهای خود را در طول رویارویی چین و آمریکا در آسیا به طور تهدیدآمیزی در اروپا مستقر کند، واشنگتن درگیر بحرانهایی در جبهههای جداگانه خواهد شد. اگر هدف محور خودکامه کنونی صرفاً تحت فشار قرار دادن نظام بینالمللی با ایجاد چالشهای بیشتر و جدیتر از تحمل آمریکا باشد، دیگر نیازی به اتحاد رسمی بین این محور وجود ندارد.
در این شرایط، هدف سیاست آمریکا احتمالا جلوگیری از وقوع جنگ بزرگ، به ویژه مانند آن چیزی باشد که در دهه ۱۹۳۰ در گرفت که اگر اروپا، خاورمیانه و آسیا همگی درگیر جنگ شوند، ممکن است دوباره رخ دهد. با این حال، شاید بهترین راه برای جلوگیری از چنین جنگی، آمادگی برای انجام مؤثر آن است و تقاضاهای هرگونه درگیری قدرتهای بزرگ میتواند شدید باشد.
درس سوم؛ آمادگی در برابر اجتنابناپذیر
جنگ در اوکراین جانها، پول و تجهیزات زیادی را بلعیده است. جنگی بین آمریکا و چین نیز میتواند مهمات، کشتیها و هواپیماها را با سرعتی حیرتانگیزتری مصرف کند. درس سومی هم در کار است: استفاده از جنگهای کشورهای دیگر جهت آمادهشدن برای جنگ خود.
هنگامی که ژاپن در دسامبر ۱۹۴۱ به بندر پرلهاربر حمله کرد، آمریکا حداقل آمادگی لازم برای چنین جنگی را داشت. تنها دلیلی که توانست خود را به پای نیازهای نظامی جنگ برساند این بود که طی سالهای ۱۹۳۸ تا ۱۹۳۹ و سپس با جدیت بیشتر در سال ۱۹۴۰، شروع به تقویت ارتشش کرده بود. هزینههای دفاعی در زمان صلح به طور چشمگیری افزایش یافت؛ بودجه نظامی کمتر از ۲ درصد تولید ناخالص داخلی در سال ۱۹۳۸ به بیش از ۵ درصد تولید ناخالص داخلی در سال ۱۹۴۱ رسید.
با نزدیکشدن جنگ، بحثهای دردناکی در مورد اینکه آیا باید تسلیحات آمریکایی را از طریق برنامه اجاره-وام به بریتانیای کبیر که درگیر نبردی حیاتی برای بقای خود بود، ارسال کند یا آنها را برای خود آمریکا نگه دارد، وجود داشت. اما در واقع، اجاره-وام به نفع همه بود. با تحریک تولید نظامی بیشتر قبل از حمله ژاپن به بندر پرلهاربر، ظرفیت تشکیلات صنعتیدفاعی ایالات متحده گسترش یافت که نهایتاً جهان آزاد را در جنگ جهانی دوم به پیروزی رساند.
به نظر میرسد در حال حاضر زرادخانه دموکراسی در خطر جاماندن از زرادخانه خودکامگی است.
درس چهارم؛ بازسازی گزاف
این ممکن است باری سنگین به نظر برسد؛ زیرا نیازمند آن بوده که دموکراسیها با زمان حال مانند دوران پیش از جنگ رفتار کنند. انگیزه چهارمین درسی است که از تاریخ گرفته میشود: حفظ یک نظم مطلوب ارزانتر از بازسازی نظمی است که در هم شکسته شده است.
هزینه متوقفنکردن قدرتهای فاشیستی در اوایل وحشتناک بود. این را میتوان با کشتهشدن ۶۰ میلیون نفر در جنگ جهانی دوم یا با قدرتنماییهای بزرگ مورد نیاز برای آزادسازی اروپا از دست هیتلر و اقیانوس آرام از سلطه ژاپن سنجید. این را میتوان در جنایات وحشتناکی که نیروهای متحدین مرتکب شده و در سازشهای اخلاقی که متفقین برای برقراری تعادل انجام دادند، چه اتحاد تاریک با مسکو و چه بمباران خونین شهرهای آلمان و ژاپن مشاهده کرد.
پاداشی که واشنگتن و متحدانش برای پیروزی در جنگ جهانی دوم و سپس جنگ سرد به دست آوردند، سیستمی بیسابقه و مطلوب برای دموکراسیها بود. هزینه حفظ آن سیستم تنها تا زمانی گزاف به نظر میرسد که کسی هزینه از دست دادن آن را محاسبه کند.
در حال حاضر مشکلات بیپایان حفظ نظم جهانی را آزاردهنده به نظر میرسد. اما نگاهی به گذشته نشان میدهد که جایگزین آن میتواند بسیار بدتر باشد.
حفظ نظم جهانی تلاشی جمعی است، اما بدون ایالات متحده اتفاق نخواهد افتاد. واشنگتن پیشا جنگ جهانی دوم، زمانی که نیروهای تجدیدنظرطلب در حال قدرتگرفتن بودند، بازیگر اصلی در اروپا و شرق آسیا نبود و دقیقاً همین موضوع مشکلات بزرگی ایجاد کرد. در آن دوران، نبود ایالات متحده منجر به مشکلی به هم تنیده در مورد تعهد شد: این واقعیت که بریتانیا و فرانسه نمیتوانستند روی حمایت آمریکا در سال ۱۹۳۸ حساب کنند، آنها را در رویارویی با هیتلر مردد ساخت؛ در حالی که با اجتنابناپذیربودن جنگ، میتوانستند پیروز شوند. همانطور که جنگ جهانی دوم و جنگ سرد نشان داد، تنها با اعمال مداوم قدرت آمریکا میتوان محیطی را ایجاد کرد که در آن، بشریت به سطوح جدیدی از شکوفایی برسد، زیرا بدترین انواع تجاوزکاری محدود شده بود.
این درس برای دههها پس از پرلهاربر به یاد ماند، اما امروزه در حال فراموششدن است. رویکرد انزواطلبان پیشا جنگ جهانی دوم بازگشته است. حمایت از ارسال کمکها به اوکراین در حال کاهش است. اگر دونالد ترامپ در سال ۲۰۲۴ به ریاستجمهوری برسد، تضعیف ناتو و سایر اتحادهای آمریکا کاملاً امکان دارد. درک پیامدهای این اتفاق از اهمیت زیادی برخوردار است.
تفاوت کلیدی بین مونیخ ۱۹۳۸ و اوکراین ۲۰۲۲، رهبری آمریکا بود. بدون کمک ایالات متحده، کیف مطمئناً دیر یا زود شکست میخورد و ممکن بود اروپایی تقسیمشده به جای مخالفت با پیشروی روسیه، تسلیمشدن رضایتجویانه را برگزیند. به همین ترتیب، آسیایی که توسط ایالات متحده رها شود، در دستان چین خواهد افتاد.
تیتر یک در اکوایران
پربینندهترینها
-
دستور کار جدید کاخ سفید؛ ترامپ راه پوتین را از تهران جدا میکند؟
-
پیام موشکی پوتین به غرب: در جنگ دخالت نکنید!
-
توئیت جدید علی لاریجانی؛ شروط اصلی ایران برای مذاکره با آمریکا
-
پیامدهای پاسخ فوری تهران به قطعنامه آژانس
-
عزل فرماندار بندر انزلی در پی توهین به اصحاب رسانه؛ ماجرا چه بود؟
-
پیش بینی بورس فردا 4 آذر ماه 1403/ بهار بازار بورس اوراق بهادار تهران در پاییز 1403
-
اعلام رسمی قیمت جدید محصولات سایپا/ بیشترین افزایش قیمت متعلق به کدام خودرو بود؟
-
پاس گل روسیه سوخت
-
معافیت مالیات دیگری برای کارگران