معجزه شرق دور- ۲
عصر چین به پایان رسیده؛ چگونه خودکامگان جواهر آسیا را به لبه پرتگاه کشاندند؟
اکوایران: کتابی جدید و قدرتمند به نوشته جامعهشناسی چینیتبار قرار است درک مرسوم در مورد نقش دولت در ظهور پکن و عوامل موفقیت چین را به چالش بکشد و درباره آینده تاریک این ملت هشدار دهد.
به گزارش اکوایران، حالا که به نظر میرسد اولین مرحله نفسگیر صعود چین به پایان رسیده و نیروی جاذبه ناشی از پیرشدن جمعیت و مدلهای اقتصادی و سیاسی منسوخش آن را پایین میکشد، باید در مورد چین، ظهور خارقالعاده آن، جاهطلبیهای جهانی عظیمش و آینده این کشور چه تصویری داشته باشیم؟ کمتر سؤالی در جهان به اهمیت این پرسشها وجود دارد و پاسخدادن به تعداد کمی از آنها اینقدر دشوار است. هاوارد فرنچ در مقالهای برای وبگاه فارن پالیسی با نظر به یکی از کتابهای نگارششده در این زمینه، سعی میکند معادلهای منطقی برای صعود چین به دست دهد. این مطلب در دو قسمت توسط اکوایران ترجمه شده است که پیش از این بخش اول آن با عنوان «از فرش به عرش؛ داستانی متفاوت از موفقیت اقتصادی چین مدرن» منتشر شده و در ادامه بخش دوم و پایانی آن ارائه میشود.
فراتر از انتظارات
درست است که برخی از توضیحاتی که در مورد موفقیتهای اقتصادی چین ارائه میشوند، تا حدی با واقعیت مطابقت دارند. اما برای اینکه متوجه شویم چرا همه این توضیحات بیش از حد سادهانگارانه و حتی کاملاً غلط هستند، وانگ نشان میدهد که پیشبینی میزان موفقیتهای چین در اوایل دوران اصلاحات چقدر دشوار بوده است. او بخشی از این کار را با به اشتراک گذاشتن پیشبینیهای بسیاری از اقتصاددانان برجسته جهان در سال ۲۰۰۴ انجام میدهد. در آن سال، والاستریت ژورنال از ۱۲ برنده جایزه نوبل اقتصاد پرسید که به نظر آنها در ۷۵ سال بعد (یعنی سال ۲۰۷۹)، بین ایالات متحده، اتحادیه اروپا یا چین کدام یک بزرگترین اقتصاد جهان را خواهند داشت. در آن زمان، چین برای بیش از دو دهه در حال شکوفایی اقتصادی بود، اما تنها نیمی از اقتصاددانان آن را به عنوان برنده پیشبینی کردند. دیگران در پاسخ خود تردید داشتند یا پیشبینی میکردند چین نتواند شکاف خود با غرب را پر کند.
اما همانطور که پیش آمد، با در نظر گرفتن برابری قدرت خرید (پیپیپی)، معیاری از ثروت که نشان میدهد یک واحد از پول ملی در یک کشور چه چیزهایی را میتواند بخرد، چین تنها ۱۲ سال پس از آن نظرسنجی به بزرگترین اقتصاد جهان تبدیل شد. با در نظر گرفتن تولید ناخالص داخلی اسمی که به طور گستردهتری مورد استناد قرار میگیرد اما از نظر برخی از کارشناسان معیار دقیقتری نیست، چین امروز همچنان بعد از ایالات متحده در رتبه دوم قرار داشته، اما با اقتصادی که حدود ۶۴ درصد اقتصاد ایالات متحده است، به طرز چشمگیری این شکاف را کم کرده است. برای مقایسه، اقتصاد اتحاد جماهیر شوروی در اواسط دهه ۱۹۷۰ به اوج خود رسید که حدود ۵۷ درصد از اقتصاد ایالات متحده بود.
خودکمبینی دستگاه حاکمه
حتی رهبران خود چین که طبق روایت بانک جهانی و بسیاری از روزنامهنگاران، «صدها میلیون نفر را از فقر نجات دادهاند»، به طور مداوم عملکرد اقتصادی کشور خود را دستکم گرفته و با این کار، درک کمی از رشد خارقالعاده آن نشان دادهاند. این سوابق قضاوتهای نادرست از همان ابتدا و با رهبری دنگ شیائوپینگس، کسی که تقریباً همه او را مهندس ظهور چین میدانند، شروع شد؛ اما به هیچ وجه با او پایان نیافت.
در سال ۱۹۷۹، دنگ شیائوپینگ پیشبینی کرد که چین میتواند با کمی دشواری تا پایان قرن به درآمد سرانه هزار دلاری برسد؛ او معتقد بود دستیابی چین به رده کشورهای توسعهیافته ۳۰ تا ۵۰ سال دیگر طول خواهد کشید. با این حال، تا سال ۱۹۸۲، او علنا از اینکه هدف مدنظرش برای سال ۲۰۰۰ بیش از حد بالا است، ابراز نگرانی کرد. این صرفاً یک واقعیت تاریخی بیاهمیت نیست. تورم در اواخر همان دهه در چین تقریباً از کنترل خارج شد و به یکی از منابع اصلی ناآرامیهای منجر به اعتراضات میدان تیانآنمن در سال ۱۹۸۹ و سرکوب خونین آنها تبدیل گردید.
در سال ۱۹۹۲ و در سن ۸۷ سالگی، دنگ یک بار دیگر تلاش کرد به آینده نگاه کند. او گفت که تا سال ۲۰۴۹، صدمین سالگرد تأسیس جمهوری خلق چین، کشورش میتواند وارد رده کشورهای با درآمد متوسط شود که دستاورد قابل توجهی به شمار میرفت. به گفته وانگ، به جای انتظار ۵۷ ساله، دنگ که پنج سال بعد درگذشت، شاهد تحقق این هدف بود. از سال ۱۹۸۰ تا ۱۹۹۷، درآمد سرانه چین بیش از چهار برابر شده بود.
مدتها پس از دنگ نیز تمایل رهبران چین به دست کم گرفتن نیروهای محرک در پیشبرد رشد اقتصادی این کشور ادامه داشت. به عنوان مثال، در سال ۱۹۹۵، پکن اعلام کرد که هدف دو برابر کردن تولید ناخالص داخلی بین سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۰ را دارد. با این حال، به نوشته وانگ، در پی عضویت چین در سازمان تجارت جهانی در سال ۲۰۰۱ و با وجود بدترین بحران مالی جهانی در طی هفت دهه، اقتصاد این کشور بیش از ۲۷۰ درصد و از ۲.۷۷ تریلیون دلار به ۷.۵۵ تریلیون دلار رشد کرد. درآمد سرانه از ۲۱۹۴ دلار به ۵۶۴۷ دلار، یعنی ۲.۵۷ برابر و ۲۹ درصد بالاتر از هدف افزایش یافت. به دلیل اینکه عامل اصلی تغییر سرنوشت ملی چیزی غیر از سیاستهای رهبران چین بود، آنها به سختی توانستند با واقعیت همگام شوند. وانگ با این استدلال که پکن هرگز نقشه راه منسجمی برای دستیابی به چنین موفقیت اقتصادی نداشت، نتیجهگیری میکند که موفقیت چین بیشتر ناشی از نیروهای بازار و جهانیشدن بود تا هدایت متمرکز از سوی دولت.
کلید موفقیت چین
پس چه چیزی در پَس موفقیت خارقالعاده چین نهفته است؟ در اینجا کار وانگ ارزشش را نشان میدهد. به جای تأکید بر یک عامل واحد، «عصر فراوانی» چین مجموعهای از علل در هم تنیده را به تصویر میکشد که به شیوهای پیچیده و غیرقابلپیشبینی به پیشرفت کشور کمک کردهاند.
مدتهاست که آزمایشهای شناختهشده چین در زراعت که کشاورزان را از الزام به تولید انحصاری برای مناطق روستایی رها ساخت، به عنوان یک اصلاح کلیدی شناخته میشود. وانگ به این موضوع تغییر قاطع دیگری را میافزاید که تا به حال کمتر مورد توجه قرار گرفته است: موجی قدرتمند از صنعتیشدن اولیه در روستاها. وانگ مینویسد که فاز اول صنعتیشدن «در محل کار آغاز شد». به جای رفتن به شهرها، کشاورزان شروع به کار به عنوان کارگران صنعتی در روستاهای خود کردند. او مینویسد: «تا اواسط دهه ۱۹۹۰، ۴۰ درصد از نیروی کار روستایی چین در حال تولید کالاهای صنعتی در روستاهای چین بودند. در سال ۱۹۹۵، کارگران روستایی چین بیش از نیمی از کل تولید صنعتی چین را انجام میدادند». در سال ۱۹۸۷، دنگ در مورد این موضوع چنین گفت: «در اصلاحات روستایی، بزرگترین موفقیت ما و موفقیتی که به هیچوجه پیشبینی نکرده بودیم، ظهور تعداد زیادی از شرکتهای ادارهشده توسط روستاها و شهرستانها بود. آنها مانند نیروی جدیدی بودند که به طور خودجوش به وجود آمدند».
در نیمه دوم دهه ۱۹۹۰ و مدتها پس از آغاز صنعتیسازی روستایی، مهاجرت گسترده به شهرهای چین به جدیت آغاز شد. از نظر تاریخی، شهرنشینی یک ویژگی کلیدی بسیاری از پیشرفتهای اقتصادی، از جمله ژاپن و ایالات متحده بوده است. با این حال، در چین شهرنشینی دو ویژگی خاص داشت. از آنجا که بسیاری از تازهواردان به شهرها دارای تجربه صنعتی بودند، برای ورود مستقیم به مشاغل کارخانهای آمادگی بیشتری داشتند. دوم اینکه، از آنجایی که چین با سیستم هوکائو (ثبت خانوار) که نوعی آپارتاید ملایم بوده و به نفع ساکنان قدیمی شهر است، یک ساختار اجتماعی دوگانه را اجرا میکند، کارگران صنعتی جدید که از روستاها مهاجرت کردهاند، حقوق پایینتر و مزایای اجتماعی بسیار کمتری نسبت به ساکنان قبلی شهر دریافت میکنند. علاوه بر این، کارگران کارخانه از حمایت چندانی از سوی اتحادیههای کارگری که ناتوان و تحت کنترل دولت هستند، برخوردار نبودند.
آنچه شرح داده شد، با نظریه برخورداری چین از نیروی کار ارزان در دوران پیشرفتش مطابقت دارد. اما وانگ به درستی اشاره میکند که این امر به سادگی از مسائل عبور میکند. اگرچه سیستم هوکائو علیه افرادی که از کلانشهرهای ثروتمند نیستند، تبعیض قائل میشود؛ با این حال، تازهواردان شهری با ویژگیهای خاصی وارد شدند که برای تأمین سوخت رشد سریع کشور بسیار مهم بود. آنها از نرخ سواد بالا و به طور کلی سلامت خوبی برخوردار بودند.
این دو مورد دستاورد ملموسی از تأکید بر برابری اجتماعی در دوران سخت مائو بودند. برای وانگ، این بدین معناست که تازهواردان شهری چین صرفاً نیروی کار ارزانقیمت محسوب نمیشوند. آنها همچنین قادر به انجام کارهای پیچیده بودند؛ عاملی که به اعتقاد او، به همان اندازه هزینه کم آنها اهمیت داشت. این نکته روشن میسازد که چگونه چین در اواخر دهه ۲۰۱۰ حدود ۳ میلیون نفر که اکثر آنها تازهواردان شهری بودند، در شرکت اپل و شرکای تولیدی آن مشغول به کار بودند.
هیچیک از این تحولات توسط دولت آغاز نشد. وانگ تأکید میکند: «در عوض، همه آنها از دل تمایلات قوی مردم به وجود آمد که ناامید و مصمم به بهبود زندگی خود بودند. این ابتکارات مردمی در ابتدا و قبل از اینکه قبل از اینکه مورد پذیرش و حمایت دولت قرار گیرد، با مقاومت آن مواجه شد». او استدلال میکند که این مردم چین بودند، نه رهبرانشان که «معجزه چین» را رقم زدند.
دو عامل دیگر در ظهور چین که به نظرم بسیار جالب است، به تاریخ و فرهنگ آن بر میگردد. وانگ به طور قانعهکنندهای استدلال میکند که خشونت و آشفتگی انقلاب فرهنگی نقش قدرتمندی در ایجاد رشد سریع در سالهای پس از ۱۹۷۶ ایفا کرد: «در پایان این دهه پرآشوب که با مرگ مائو به پایان رسید، مردم چین عمیقاً سردرگم، ناامید و کاملاً خسته شده بودند. آنها مشتاق تغییر، زندگی با رفاه مادی بیشتر، ثبات اجتماعی و کرامت انسانی بودند». به نظر میرسد دنگ نیز تا حدودی با این برداشت موافق بود. وانگ از قول او نقل میکند: «انقلاب فرهنگی به نظر یک چیز بد میآمد. اما در نهایت چیز خوبی از آب در آمد. باعث شد مردم فکر کرده و مشکلاتی را که داشتیم درک کنند. ما به دلیل اینکه درسهای آن دوران را آموخته بودیم، دقیقاً توانستیم سیاستهای دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ را پیاده کنیم».
آخرین قطعه از پازل توضیحی وانگ، پذیرابودن نسبت به ایدههای جدید و بحث و گفتگوهای متنوع است که در دوران اصلاحات چین به طور نسبی رونق گرفت. وانگ مینویسد که رشد اقتصادی چین در سال ۲۰۰۷ به اوج خود رسید و گشودگی و مدارای آن طی دهه بعد به اوج خود رسید. از زمان به قدرت رسیدن شی جینپینگ در سال ۲۰۱۲، هم رشد و هم آزادیهای فکری به شدت کاهش یافته است.
بر لبه پرتگاه
ظهور مجدد چشمگیر حزب-دولت به عنوان نیروی محرکه در جامعه چین، به همراه محدودشدن زودهنگام نوعی روشنگری چینی، نوید خوبی برای آینده این کشور ندارد. بخشهای نسبتاً کوتاهی از کتاب وانگ که به دهههای آینده میپردازد، به روشنی نشان میدهد که چین با بادهای مخالف شدیدی روبرو خواهد شد. این به معنای پیشبینی فروپاشی یا افول نیست. اما وانگ معتقد است که نرخ رشد بالا در چین دیگر به تاریخ پیوسته است. یکی از مهمترین بادهای مخالف مستقیماً در حوزه تخصص وانگ قرار میگیرد: مسائل جمعیتی. روند چشمگیر کاهش جمعیت روندی است که دیگر قابل بازگشت نیست. طبق میانگین پیشبینیهای بخش جمعیتشناسی سازمان ملل متحد، تا سال ۲۱۰۰، جمعیت چین که امروز حدود ۱.۴ میلیارد نفر است به کمتر از ۸۰۰ میلیون نفر کاهش خواهد یافت.
سالخوردگی شتابزده جمعیت هزینههای اجتماعی سرسامآوری را در رابطه با بازنشستگی، بیماریهای مزمن و مراقبت از سالمندان به همراه خواهد داشت. وانگ پیشبینی میکند که تا سال ۲۰۳۰، دولت چین مجبور خواهد شد تقریباً نیمی از کل درآمد خود را صرف آموزش، بهداشت و درمان و مستمری بازنشستان کند؛ با فرض اینکه هیچ افزایشی در مقدار بودجه این برنامهها وجود نداشته باشد. اگر مثلاً چین بخواهد سطحی از مراقبتهای بهداشتی و تأمین مالی بازنشستگی را متناسب با میانگین سال ۲۰۰۹ کشورهای عضو سازمان همکاری و توسعه اقتصادی ارائه دهد، باید تا سال ۲۰۳۰ تنها برای این خدمات، دو سوم کل درآمد دولت و تا سال ۲۰۵۰، بیش از ۱۰۰ درصد آن را هزینه کند. همانطور که از تصمیم اخیر چین برای افزایش چشمگیر بلیت قطار برای شبکه عظیم راهآهن پرسرعت آن پیداست، حتی هزینههای نگهداری زیرساختهای حملونقل جدید، با کوچکترشدن جمعیت بهرهمندان از آنها میتواند به یک بار مالی بزرگ تبدیل شود.
این سرنوشت جمعیتی و پیامدهای سخت آن که من سالها در مورد آنها نوشتهام، به معنای تصمیمات سیاسی دشواری است که سیستمی به شدت غیردموکراتیک را به شدت آزمایش خواهد کرد. سیستمی که اطلاعات را از مردم پنهان کرده و آنها را از بحثهای معنادار دور نگه میدارد.
به تازگی، دانشجویان چینی در دانشگاه من با حیرت در مورد دورهای که من در چین زندگی میکردم، به ویژه آزادیهای بیان و تشکلی نسبی که اکنون تقریباً غیرقابل تصور است، از من سؤال کردند. با وجود اینترنت شدیدا محدود چین، دسترسی گسترده به تحصیلات عالی و سفرهای بینالمللی، دیگر هرگز نمیتوان به وضعیتی بازگشت که در آن یک رهبر به طور کامل بر ذهن ملتی به این بزرگی سلطه داشته باشد. اما این مانع از تلاشهای شی جینپینگ نشده است. در گذشته، رهبران چین در درک پتانسیل جامعه خود و رشد آن کند عمل میکردند. اما به نظر میرسد وانگ اکنون فکر میکند آنها شدیدا دستکم گرفتهاند که ظهور مجدد یک دولت سلطهگر چه عواقب منفی میتواند داشته باشد.
او در پایان نتیجهگیری میکند: «چین با دستیابی به سطحی از فراوانی مادی که تنها یک نسل پیش غیر قابل تصور بود، از عصر فراوانی عبور کرده و وارد مرحله جدیدی از خودبزرگبینی شده است. در غیاب اقتدار قانونی-عقلانی، بوروکراتیزهشدن قدرت دولت با سیاستگذاریهای مبهم، منجر به رکود خواهد شد که موضوعی تکراری در طول تاریخ چین است. پس از تقریباً نیم قرن خداحافظی با مائو، به نظر میرسد این کشور بار دیگر مایل است با دوره دیگری از اقتدار کاریزماتیک کنار بیاید».
تیتر یک در اکوایران
پربینندهترینها
-
دستور کار جدید کاخ سفید؛ ترامپ راه پوتین را از تهران جدا میکند؟
-
پیام موشکی پوتین به غرب: در جنگ دخالت نکنید!
-
توئیت جدید علی لاریجانی؛ شروط اصلی ایران برای مذاکره با آمریکا
-
عزل فرماندار بندر انزلی در پی توهین به اصحاب رسانه؛ ماجرا چه بود؟
-
پیش بینی بورس فردا 4 آذر ماه 1403/ بهار بازار بورس اوراق بهادار تهران در پاییز 1403
-
اعلام رسمی قیمت جدید محصولات سایپا/ بیشترین افزایش قیمت متعلق به کدام خودرو بود؟
-
پاس گل روسیه سوخت
-
پیامدهای پاسخ فوری تهران به قطعنامه آژانس
-
موج وحشت در اروپا؛ تصمیم بیسابقه پوتین و شکستن قواعد نانوشته جنگ سرد