ابرقدرت به خود شکاک
پردهبرداری از شمایل جهان پساآمریکایی
اکوایران: آمریکا مشکلات زیادی دارد. اما منابع لازم برای حل این مشکلات را بسیار راحتتر از سایر کشورها دارد.
به گزارش اکوایران، در سالهای اخیر زوال ایالات متحده و نظم جهانی به رهبری این کشور دیدگاهی است که از سوی بسیاری از تحلیلگران و برخی از دولتها ترویج میشود. با این همه صاحبنظرانی هستند که استدلال میکنند چنین مسئلهای دست کم با واقعیتهای کنونی فاصله دارد. فرید زکریا، تحلیلگر برجسته مسائل بینالملل با انتشار یادداشت مفصلی در مجله فارنافرز با عنوان ابرقدرت به خود شکاک این موضوع را مورد بررسی خود قرار داده است.
کشوری رو به زوال
اکثر آمریکاییها فکر میکنند کشورشان رو به زوال است. در سال 2018، وقتی مرکز تحقیقات پیو از آمریکاییها پرسید که احساس میکنند کشورشان در سال 2050 چه عملکرد خواهد داشت، 54 درصد از پاسخدهندگان موافق بودند که ایالات متحده اقتصاد ضعیفتری خواهد داشت. تعداد حتی بیشتر، 60 درصد، موافق بودند که ایالات متحده از اهمیت کمتری در جهان برخوردار خواهد بود.
این نباید تعجب آور باشد؛ بر فضای سیاسی آمریکا مدتی است این احساس غالب شده که کشور در مسیر اشتباهی قرار گرفته است. بر اساس یک نظرسنجی طولانی مدت گالوپ، در 20 سال گذشته، سهم آمریکاییهایی که از روند کار راضی هستند، از 50 درصد عبور نکرده است. در حال حاضر این نرخ 20 درصد است.
بهترین روزها هنوز در پیش است
در طول دههها، یکی از راههای پیشبینی برنده انتخابات ریاستجمهوری این بود که بپرسیم: چه کسی خوشبینتر است؟ از جان اف کندی گرفته تا رونالد ریگان و باراک اوباما، به نظر میرسید کسی که چشمانداز روشنتری ارائه دهد، بلیط برنده را در جیب دارد. اما در سال 2016، ایالات متحده سیاستمداری را انتخاب کرد که کارزارش بر اساس فلاکت و تیرگی شکل گرفته بود. دونالد ترامپ تاکید کرد که اقتصاد ایالات متحده در یک «وضعیت اسفناک» است، ایالات متحده در خارج از کشور مورد «بیاحترامی، تمسخر و جیببری» قرار گرفته و جهان را «یک آشفتگی کامل» در بر گرفته است. او در سخنرانی افتتاحیه خود از «قتل عام آمریکا» صحبت کرد. کمپین فعلی او این موضوعات اصلی را تکرار کرده است. سه ماه قبل از اعلام کاندیداتوری، او ویدیویی با عنوان «ملتی در حال انحطاط» منتشر کرد.
مبارزات انتخاباتی جو بایدن در سال 2020 بسیار کلاسیکتر بود. او مکرراً فضایل ایالات متحده را تمجید میکرد و اغلب این جمله آشنا را تکرار میکرد: «بهترین روزهای ما هنوز در پیش است». و با این حال، بسیاری از استراتژی دولت او بر این تصور استوار است که کشور مسیر اشتباهی را دنبال کرده است -حتی در زمان روسای جمهور دموکراتی چون اوباما و بایدن. جیک سالیوان، مشاور امنیت ملی بایدن، در سخنرانی آوریل 2023، «بسیاری از سیاستهای اقتصادی بینالمللی چند دهه اخیر» را مورد انتقاد قرار داد و جهانیسازی و آزادسازی را به دلیل خالی کردن پایههای صنعتی کشور، صادرات مشاغل آمریکایی و تضعیف برخی صنایع اصلی مقصر دانست. بعداً اغو متذکر شد نگران است که «اگرچه ایالات متحده قدرت برتر جهان باقی مانده، برخی از حیاتیترین ابزارهایش از بین رفتند». این یک نقد آشنا به دوران نئولیبرال است، دورانی که در آن تعداد اندکی شکوفا شدند اما بسیاری عقب ماندند.
استراتژی مبتنی بر فرضیات اشتباه
این فراتر از یک نقد صرف است. بسیاری از سیاستهای دولت بایدن به دنبال اصلاح خلأ ظاهری ایالات متحده است، و این منطق را ترویج میکند که صنایع و مردم آن باید تحت حمایت تعرفهها، یارانهها و دیگر انواع حمایتها قرار گیرند. تا حدی، این رویکرد ممکن است پاسخی سیاسی به این واقعیت باشد که برخی از آمریکاییها در واقع عقب ماندهاند و اتفاقاً در ایالتهای نوسانی حیاتی [برای کاندیداهای دو حزب] زندگی میکنند، و جلب نظر و آرای آنها را مهم میسازد. اما راه حلها بسیار فراتر از مجادلات داغ سیاسی است: آنها گسترده و پیامدزا هستند. ایالات متحده در حال حاضر بالاترین تعرفههای گمرکی را بر واردات از زمان قانون اسموت هاولی در سال 1930 دارد. سیاستهای اقتصادی واشنگتن به طور فزایندهای تدافعی است و برای محافظت از کشوری طراحی شده است که ظاهراً در چند دهه اخیر در حال ضرر کردن است.
استراتژی کلان ایالات متحده که مبتنی بر فرضیات اشتباه است، این کشور و جهان را به بیراهه میکشاند. بر اساس معیارها، ایالات متحده در مقایسه با شرکا و رقبای اصلی خود در موقعیت فرماندهی باقی مانده است. با این حال، با چشمانداز بینالمللی بسیار متفاوتی مواجه است. بسیاری از قدرت ها در سراسر جهان از نظر قدرت و اعتماد به نفس خود را بالاتر کشیدهاند. آنها به دستورات آمریکا وقعی نمیگذارند. برخی از آنها فعالانه به دنبال به چالش کشیدن موقعیت مسلط ایالات متحده و نظمی هستند که حول آن ساخته شده است. در این شرایط جدید، واشنگتن به یک استراتژی جدید نیاز دارد، راهبردی که درک کند که همچنان یک قدرت بزرگ باقی میماند، اما در دنیایی بسیار پرهیاهوتر عمل میکند. چالش پیش روی واشنگتن این است که سریع بدود اما هراسان پا به فرار نگذارد. این در حالی است که این کشور، امروز همچنان گرفتار وحشت و شک به خود است.
هنوز شماره یک
علیرغم همه صحبتها در مورد ناکارآمدی و زوال آمریکا، واقعیت کاملاً متفاوت است، به ویژه در مقایسه با سایر کشورهای ثروتمند. در سال 1990، درآمد سرانه ایالات متحده (بر حسب قدرت خرید) 17 درصد بیشتر از ژاپن و 24 درصد بیشتر از اروپای غربی بود. این مسئله امروز به ترتیب 54 درصد و 32 درصد افزایش یافته است. در سال 2008، با قیمتهای فعلی، اقتصاد آمریکا و منطقه یورو تقریباً یک اندازه بودند. اقتصاد ایالات متحده در حال حاضر تقریباً دو برابر بزرگتر از منطقه یورو است. از کسانی که دههها رکود آمریکا را به خاطر سیاستهای واشنگتن مقصر میدانند، ممکن است این سوال پرسیده شود: ایالات متحده می خواهد با کدام اقتصاد پیشرفته در 30 سال گذشته جای خود را عوض کند؟
از نظر قدرت سخت نیز این کشور در موقعیت فوقالعادهای قرار دارد. مورخ اقتصادی آنگوس مدیسون استدلال میکند که بزرگترین قدرت جهان اغلب قدرتی است که قویترین قدرت را در مهمترین فنآوریهای آن زمان دارد -هلند در قرن هفدهم، بریتانیا در قرن نوزدهم، و ایالات متحده در قرن بیستم. آمریکا در قرن بیستویکم ممکن است حتی قویتر از قرن بیستم باشد. موقعیت آن را مثلاً در دهه 1970 و 1980 با موقعیت امروز مقایسه کنید. در آن زمان، شرکتهای فنآوری پیشرو -تولیدکنندگان لوازم الکترونیکی مصرفی، خودروها، رایانهها- را میشد در ایالات متحده و همچنین در آلمان، ژاپن، هلند و کرهجنوبی یافت. در واقع، از ده شرکت ارزشمند جهان در سال 1989، تنها چهار شرکت آمریکایی و شش شرکت دیگر ژاپنی بودند. امروزه نه مورد از ده مورد برتر آمریکایی هستند.
علاوه بر این، ارزش ده شرکت برتر فنآوری ایالات متحده بیشتر از ارزش مجموع بازارهای سهام کانادا، فرانسه، آلمان و بریتانیا هستند. و اگر ایالات متحده کاملاً بر فناوریهای کنونی -با محوریت دیجیتالی کردن و اینترنت- تسلط داشته باشد، به نظر میرسد در صنایع آینده مانند هوش مصنوعی و مهندسی زیستی نیز موفق باشد. در سال 2023، تا زمان نگارش این مقاله، ایالات متحده 26 میلیارد دلار سرمایه خطرپذیر برای استارتآپهای هوش مصنوعی جذب کرده است که تقریباً شش برابر چین، بالاترین رتبه بعدی است. در بخش بیوتکنولوژی، آمریکای شمالی 38 درصد از درآمدهای جهانی را به خود اختصاص داده است در حالی که کل آسیا 24 درصد از درآمدهای جهانی را در این زمینه به خود اختصاص داده است.
علاوه بر این، ایالات متحده در آنچه که از لحاظ تاریخی یکی از ویژگی های اصلی قدرت یک ملت بوده است، پیشتاز است: انرژی. امروزه، این کشور بزرگترین تولیدکننده نفت و گاز در جهان است –حتی از روسیه یا عربستان سعودی هم بزرگتر. ایالات متحده همچنین به لطف مشوقهای موجود در قانون کاهش تورم سال 2022، به طور انبوه تولید انرژی سبز را گسترش میدهد. در مورد امور مالی، به لیست بانکهایی که توسط هیئت ثبات مالی در سوئیس تعیین شدهاند نگاه کنید؛ ایالات متحده دو برابر بیشتر از کشور بعدی، چین، بانک دارد. دلار همچنان ارز مورد استفاده در تقریبا 90 درصد معاملات بین المللی است. اگرچه ذخایر دلاری بانکهای مرکزی در 20 سال گذشته کاهش یافته، هیچ ارز رقیب دیگری حتی به آن نزدیک نمیشود.
در نهایت، اگر جمعیتشناسی سرنوشتساز باشد، ایالات متحده آینده روشنی دارد. به تنهایی در میان اقتصادهای پیشرفته جهان، مشخصات جمعیتی آن نسبتاً سالم است، حتی اگر در سالهای اخیر بدتر شده باشد. نرخ باروری در ایالات متحده در حال حاضر حدود 1.7 فرزند به ازای هر زن است که کمتر از سطح استاندارد 2.1 است. اما این در مقایسه با 1.5 برای آلمان، 1.1 برای چین و 0.8 برای کره جنوبی است. بسیار مهم است که ایالات متحده باروری پایین خود را از طریق مهاجرت و جذب موفقیت آمیز جبران میکند. این کشور هر سال حدود یک میلیون مهاجر قانونی را میپذیرد، این تعداد در طول سالهای ترامپ و کووید-19 کاهش یافته است اما از آن زمان به بعد دوباره بازگشته است. از هر پنج نفر از همه مردم روی زمین که خارج از کشور محل تولد خود زندگی میکنند، یک نفر در ایالات متحده زندگی میکند و جمعیت مهاجر آن تقریباً چهار برابر آلمان، بزرگترین مرکز مهاجرت بعدی است. به همین دلیل، در حالی که پیشبینی میشود چین، ژاپن و اروپا در دهههای آینده کاهش جمعیت را تجربه کنند، ایالات متحده به رشد خود ادامه خواهد داد.
راهحلهای دردسترستر و فروپاشی دور از دسترس
البته آمریکا مشکلات زیادی دارد. چه کشوری ندارد؟ اما منابع لازم برای حل این مشکلات را بسیار راحتتر از سایر کشورها دارد. کاهش نرخ باروری در چین، به عنوان مثال، میراث سیاست تک فرزندی، علیرغم انواع مشوقهای دولت، غیرممکن است که معکوس شود. و از آنجایی که دولت میخواهد فرهنگ یکپارچه را حفظ کند، این کشور قرار نیست مهاجران را برای جبران آن بپذیرد. در مقابل، آسیبپذیریهای ایالات متحده اغلب راهحلهای دردسترستری دارند.
این کشور بار بدهی بالایی دارد و کسری بودجه در حال افزایش است. اما بار مالیاتی کل آن در مقایسه با سایر کشورهای ثروتمند پایین است. دولت ایالات متحده میتواند درآمد کافی برای تثبیت امور مالی خود و حفظ نرخ های مالیاتی نسبتاً پایین کسب کند. یک گام آسان، اتخاذ مالیات بر ارزش افزوده است. نسخهای از مالیات بر ارزش افزوده در هر اقتصاد بزرگ دیگری در سراسر جهان وجود دارد که اغلب با نرخهای حدود 20 درصد است. دفتر بودجه کنگره تخمین زده است که پنج درصد مالیات بر ارزش افزوده باعث افزایش 3 تریلیون دلاری در طول یک دهه میشود و نرخ بالاتر بدیهی است که این نرخ را بیشتر افزایش می دهد. این تصویری از اختلالات ساختاری غیرقابل اصلاح نیست که به طور اجتناب ناپذیری منجر به فروپاشی شود.
بین دو دنیا
ایالات متحده علیرغم قدرت خود، رهبری یک جهان تکقطبی را بر عهده ندارد. برای این کشور، دهه 1990 جهانی بدون رقبای ژئوپلیتیکی بود. اتحاد جماهیر شوروی در حال فروپاشی بود (و جانشین آن، روسیه، کشوری رو به زوال بود)، و چین هنوز در صحنه بینالمللی بازیگر نوباوهای بود که کمتر از دو درصد از تولید ناخالص جهانی را تولید میکرد.
در چنین شرایطی واشنگتن ترکتاز میدان بود. برای نجات کویت، این کشور با حمایت گسترده بینالمللی -از جمله تایید دیپلماتیک مسکو- علیه عراق جنگید. به جنگ بالکان پایان داد. سازمان آزادیبخش فلسطین را وادار کرد که دست از مبارزه کشیده و اسرائیل را به رسمیت بشناسد، و اسحاق رابین، نخستوزیر اسرائیل را متقاعد کرد که با یاسر عرفات، رهبر ساف، در زمین چمن کاخ سفید دست بدهد. در سال 1994، حتی کرهشمالی به نظر میرسید که مایل به امضای چارچوب پیشنهادی آمریکا و پایان دادن به برنامه تسلیحات هستهای خود است (یک لحظه وقفه در تخاصم و تن دادن به همکاری دوستانه که البته به سرعت از آن خارج شد). هنگامی که بحرانهای مالی در سال 1994 مکزیک و کشورهای آسیای شرقی در سال 1997 را در بر گرفت، ایالات متحده با سازماندهی کمکهای عظیم آنها نجات داد. به نظر میرسید در آن سالها همه راهها به واشنگتن ختم میشد.
امروز، ایالات متحده با جهانی با رقبای واقعی روبرو است و بسیاری از کشورهای دیگر با قدرتی که باز یافتهاند، اغلب با سرپیچی از واشنگتن، منافع خود را دنبال میکنند. برای درک پویایی جدید، نه روسیه یا چین، بلکه ترکیه را در نظر بگیرید. 30 سال پیش، ترکیه متحد مطیع ایالات متحده بود که برای امنیت و رفاه خود به واشنگتن وابسته بود. هر زمان که ترکیه یکی از بحرانهای اقتصادی دورهای خود را پشت سر گذاشت، ایالات متحده برای نجات به کمک آمده بود. امروز ترکیه کشوری بسیار ثروتمندتر و از نظر سیاسی بالغتر است که توسط یک رهبر قوی، محبوب و پوپولیست، رهبری میشود. این کشور به طور معمول، حتی زمانی که درخواستها در بالاترین سطوح ارائه می شود، با ایالات متحده مخالفت میکند.
واشنگتن برای این تغییر آمادگی نداشت. در سال 2003، ایالات متحده یک تهاجم دو جبههای به عراق را برنامهریزی کرد -از سمت کویت در جنوب و از سمت ترکیه در شمال- اما نتوانست حمایت پیشگیرانه ترکیه را تضمین کند، با این فرض که بتواند مانند همیشه موافقت آن کشور را جلب کند. در واقع، هنگامی که پنتاگون درخواست کرد، پارلمان ترکیه نپذیرفت و تهاجم باید به شکلی عجولانه و با برنامهریزی نادرست انجام میشد که ممکن بود به چگونگی آشکار شدن اوضاع بعدی ربطی داشته باشد. در سال 2017، ترکیه قراردادی را برای خرید یک سامانه موشکی از روسیه امضا کرد که اقدامی وقیحانه برای یکی از اعضای ناتو محسوب میشد. دو سال بعد، ترکیه دوباره با حمله به نیروهای کرد در سوریه، متحدان آمریکا که به تازگی به شکست داعش در آنجا کمک کرده بودند، به نوعی به ایالات متحده حمله کرد.
جهان چندقطبی؟
در حال حاضر صاحبنظران در حال بحث بر سر این هستند که جهان کنونی تکقطبی است، دوقطبی و یا چندقطبی است، و معیارهایی وجود دارد که میتوان له نفع هر کدام استدلال کرد. با در نظر گرفتن تمام معیارهای قدرت سخت، ایالات متحده هنوز به تنهایی قویترین کشور باقی میماند. به عنوان مثال، در مقایسه با دو ناو هواپیمابر چین، 11 ناو هواپیمابر این کشور در حال فعالیت است. از سوی دیگر، با مشاهده کشورهایی مانند هند، عربستان سعودی و ترکیه، به راحتی میتوان تصور کرد که جهان چند قطبی است. با این حال، چین به وضوح دومین قدرت بزرگ است، و شکاف بین دو کشور برتر و بقیه جهان قابل توجه است: اقتصاد چین و هزینههای نظامی آن از مجموع هزینههای سه کشور بعدی بیشتر است. شکاف بین دو کشور برتر و بقیه کشورها، اصلی بود که نظریهپرداز برجسته بینالملل، هانس مورگنتاو را وادار کرد تا اصطلاح «دوقطبی» را پس از جنگجهانی دوم ترویج دهد. او استدلال کرد که با فروپاشی قدرت اقتصادی و نظامی بریتانیا، ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی از هر کشور دیگری جلوتر بودند. با گسترش این منطق به امروز، میتوان نتیجه گرفت که جهان دوباره دوقطبی است.
اما قدرت چین نیز دارای محدودیتهایی است که از عواملی فراتر از جمعیتشناسی ناشی میشود. این کشور فقط یک متحد دارای پیمان -کرهشمالی- و تعداد انگشتشماری متحد غیررسمی -مانند روسیه و پاکستان- دارد. این در حالی است که ایالات متحده دهها متحد دارد. در خاورمیانه، چین به رغم موفقیت اخیر در میانجیگری احیای روابط بین ایران و عربستان سعودی، چندان فعال نیست. در آسیای شرقی از نظر اقتصادی در همه جا حاضر است، اما با کشورهایی مانند استرالیا، هند، ژاپن و کره جنوبی به طور مداوم در چالش است. و در سالهای اخیر، کشورهای غربی نسبت به قدرت فزاینده چین در فنآوری و اقتصاد محتاط شدهاند و به سمت محدود کردن دسترسی چین حرکت کردهاند.
از دنیای «یکقطبی-چندقطبی» تا جهان «پساآمریکایی»
مثال چین کمک می کند تا روشن شود که بین قدرت و نفوذ تفاوت وجود دارد. قدرت از منابع سخت-اقتصادی، تکنولوژیکی و نظامی- تشکیل شده است. نفوذ، کمتر ملموس است. نفوذ به معنای توانایی وادار کردن دیگری به انجام کاری است که در غیر این صورت انجام نمیداد. به بیان ساده، به معنای انحراف سیاستهای یک کشور دیگر در جهتی است که شما ترجیح میدهید. این در نهایت نقطه قدرت است: توانایی تبدیل آن به نفوذ. و با این معیار، هم ایالات متحده و هم چین با دنیایی از محدودیتها روبرو هستند.
سایر کشورها از نظر منابع ارتقا یافتهاند و این اعتماد، غرور و ملیگرایی آنها را تقویت کرده است. به نوبه خود، آنها احتمالاً خود را با قدرت بیشتری در صحنه جهانی نمایش میدهند. این در مورد کشورهای کوچکتر نزدیک به چین و همچنین در مورد بسیاری از کشورهایی که مدتها تابع ایالات متحده بودهاند، صادق است. و البته طبقهجدیدی از قدرتهای متوسط مانند برزیل، هند و اندونزی وجود دارد که به دنبال استراتژیهای متمایز خود هستند. در زمان نخستوزیری نارندرا مودی، هند سیاست «چند همسویی» را دنبال کرده و انتخاب میکند که چه زمانی و کجا با روسیه یا ایالات متحده اهداف مشترکی را پی بگیرد. این کشور حتی در گروه بریکس، خود را با چین همسو کرده است -کشوری که تا سال 2020 با آن درگیریهای مرزی مرگباری داشته است.
ساموئل هانتینگتون، نظریهپرداز علوم سیاسی، در مقالهای در سال 1999، با عنوان «ابرقدرت تنها»، سعی کرد به مسائل فراتر از عینک تکقطبی نگاه کند و از نظم جهانی در حال ظهور سخن گفت. اصطلاحی «یکقطبی-چندقطبی» که او مطرح کرد، یک چرخش بسیار ناخوشایند از چیزی واقعی بود که به تصویر میکشید. من در سال 2008، زمانی که میخواستم واقعیت در حال ظهور را توصیف کنم، آن را «جهان پساآمریکایی» نامیدم، زیرا به نظرم رسید که برجستهترین ویژگیاش این بود که همه تلاش میکردند تا در جهان به روش خود حرکت کنند، زیرا تکقطبی ایالات متحده رو به زوال بود و به نظر میرسد هنوز بهترین راه برای توصیف نظام بینالمللی است.
بینظمی جدید
دو بحران بزرگ بینالمللی کنونی را در نظر بگیرید، حمله به اوکراین و جنگ اسرائیل و حماس. در ذهن ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، کشورش در عصر تکقطبی تحقیر شد. از آن زمان، روسیه عمدتاً در نتیجه افزایش قیمت انرژی، توانست به عنوان یک قدرت بزرگ به صحنه جهانی بازگردد. پوتین قدرت دولت روسیه را بازسازی کرده است، کشوری که میتواند از منابع طبیعی فراوان خود درآمد کسب کند. و اکنون او میخواهد امتیازاتی را که مسکو در دوران تکقطبی -زمانی که ضعیف بود- از دست داد، بازیابد. این کشور به دنبال بازپسگیری بخشهایی از امپراتوری روسیه است که در دیدگاه پوتین در شکل دادن به روسیه بزرگ نقش اساسی دارند -در وهله اول اوکراین، و همچنین گرجستان که در سال 2008 به آن حمله کرد. مولداوی، جایی که روسیه از قبل در جمهوری منفصل ترانس نیستریا جای پایی دارد، میتواند در رتبه بعدی قرار گیرد.
این کشور به دنبال بازپسگیری بخشهایی از امپراتوری روسیه است که در دیدگاه پوتین بخشی مهم از یک روسیه بزرگ است –بیش از هر چیز، اوکراین، اما همچنین گرجستان، که در سال 2008 به آن حمله کرد. جمهوری، می تواند بعدی باشد.
تجاوز پوتین به اوکراین بر اساس این تصور بود که ایالات متحده علاقه خود را به متحدان اروپایی خود از دست میدهد و آنها ضعیف، در حاشیه و وابسته به انرژی روسیه هستند. او کریمه و مناطق مرزی شرق اوکراین را در سال 2014 بلعید، و سپس، درست پس از تکمیل خط لوله نورد استریم 2 که گاز روسیه را به آلمان میرساند، تصمیم گرفت تا به اوکراین حمله کند. او امیدوار بود که این کشور را فتح کند و بدین ترتیب بزرگترین شکستی که روسیه در عصر تکقطبی متحمل شده بود را برگرداند. پوتین اشتباه محاسباتی کرد، اما این حرکت دیوانهکنندهای نبود. به هر حال، تهاجمات قبلی او با مقاومت کمی روبرو شده بود.
در خاورمیانه، جو ژئوپلیتیکی با تمایل مستمر واشنگتن برای خروج نظامی از منطقه طی 15 سال گذشته شکل گرفته است. این سیاست در زمان ریاستجمهوری جورج دبلیو بوش آغاز شد که با شکست در جنگی که در عراق آغاز کرده بود، تنبیه شد. این امر در زمان باراک اوباما ادامه یافت، که نیاز به کاهش حضور ایالات متحده در منطقه را اعلام کرد تا واشنگتن بتواند با موضوع مبرمتر ظهور چین مواجه شود. این استراتژی با عنوان گردش به شرق و دوری از خاورمیانه تبلیغ میشد. این تغییر با خروج ناگهانی و کامل واشنگتن از افغانستان در تابستان 2021 برجسته شد.
نتیجه، شکلگیری شادیبخش توازن قوا نبود، بلکه خلائی بود که بازیگران منطقه به شدت به دنبال پر کردن آن بودند. ایران به لطف جنگ عراق که توازن قوا بین سنیها و شیعیان منطقه را برهم زد، نفوذ خود را گسترش داده است. با سرنگونی رژیم تحت سلطه سنیهای صدام حسین، عراق توسط اکثریت شیعه اداره شد که بسیاری از رهبران آن روابط نزدیکی با ایران داشتند. این گسترش نفوذ ایران در سوریه ادامه یافت، جایی که تهران از دولت بشار اسد حمایت کرد و به آن اجازه داد تا از یک جنگ مهیب داخلی جان سالم به در ببرد. ایران از حوثیها در یمن، حزبالله در لبنان و حماس در سرزمینهای اشغالی اسرائیل حمایت کرد.
کشورهای عربی خلیج فارس و برخی دیگر از کشورهای سنی میانه رو که از همه این وقایع متلاطم شده بودند، روند همکاری ضمنی با دشمن بزرگ دیگر ایران، یعنی اسرائیل، را آغاز کردند. به نظر میرسید که این اتحاد رو به رشد، با توافق ابراهیم در سال 2020 به عنوان یک نقطه عطف مهم، در عادیسازی روابط بین اسرائیل و عربستان سعودی به اوج خود برسد. مانع چنین اتحادی همیشه مسئله فلسطین بوده است، اما عقبنشینی واشنگتن و پیشرویهای تهران، اعراب را متمایل به نادیده گرفتن این موضوع دیرینه کرد. در این شرایط، حماس، متحد ایران، تصمیم گرفت خانه را به آتش بکشد و این گروه و فلسطین را به کانون توجه بازگرداند.
مهمترین چالشها و نشانگان پویایی قدرت در حال تغییر
مهمترین چالش برای نظم بینالمللی کنونی در آسیا و ظهور قدرت چین است. اگر چین عزم ایالات متحده و متحدانش را با تلاش برای الحاق اجباری تایوان به سرزمین اصلی آزمایش کند، میتواند بحران دیگری ایجاد کند -بسیار بزرگتر از دو مورد دیگر. تاکنون، تردید شی جین پینگ، رهبر چین در مورد استفاده از نیروی نظامی، یادآور این نکته بوده که کشورش، برخلاف روسیه، ایران و حماس، از ادغام شدید با جهان و اقتصاد آن سود زیادی به دست آورده است. اما اینکه آیا این محدودیت پابرجا خواهد ماند یا خیر، یک سوال با پاسخ باز است. و افزایش احتمال تهاجم به تایوان امروز در مقایسه با مثلاً 20 سال پیش، نشانه دیگری از تضعیف نظام تکقطبی و ظهور دنیای پساآمریکاست.
نشانه دیگری از کاهش اهرم ایالات متحده در این نظم نوظهور این است که تضمینهای امنیتی غیررسمی ممکن است جای خود را به ضمانتهای رسمیتر بدهد. برای چندین دهه، عربستان سعودی زیر چتر امنیتی آمریکا زندگی کرده است، اما این یک نوع توافق آقامنشانه بود. واشنگتن هیچ تعهد یا تضمینی به ریاض نداد. اگر پادشاهی سعودی تهدید میشد، باید امیدوار بود که رئیس جمهور وقت ایالات متحده به نجات آن بیاید. در واقع، در سال 1990، زمانی که عراق پس از حمله به کویت، عربستان سعودی را تهدید کرد، جورج بوش با نیروی نظامی به کمک آمد -اما هیچ معاهده یا توافقی او را ملزم به انجام این کار تکرده بود. امروز، عربستان سعودی احساس بسیار قویتر بودن میکند و دیگر قدرت جهانی، چین، که اکنون بزرگترین مشتریاش است، فعالانه مورد توجه قرار گرفته است. این پادشاهی با زمامداری ولیعهدش محمد بن سلمان، مطالبهگرتر شده و از واشنگتن ضمانت امنیتی رسمی مانند آنچه برای متحدان ناتو و فنآوری ساخت صنعت هستهای میخواهد. هنوز مشخص نیست که آیا ایالات متحده این درخواستها را برآورده میکند یا خیر -این مسئله با عادیسازی روابط بین عربستان سعودی و اسرائیل گره خورده است- اما خود این واقعیت که خواستههای سعودی جدی گرفته میشود نشانهای از پویایی قدرت در حال تغییر است.
طغیان مسکو علیه نظم موجود
نظم بینالمللیای که ایالات متحده ایجاد و حفظ کرد، در بسیاری از جبههها به چالش کشیده شده است. اما این کشور همچنان قدرتمندترین بازیگر ترتیبات کنونی است. سهم این کشور از تولید ناخالص جهانی تقریباً همان چیزی است که در سال 1980 یا 1990 بود. شاید مهمتر از آن، متحدان بیشتری پیدا کرده است. در پایان دهه 1950، ائتلاف «جهان آزاد» که در جنگ سرد جنگید و پیروز شد، متشکل از اعضای ناتو - ایالات متحده، کانادا، 11 کشور اروپای غربی، یونان و ترکیه - به اضافه استرالیا، نیوزلند، ژاپن و کره جنوبی بود. امروز، ائتلافی که از ارتش اوکراین حمایت میکند یا تحریمهای علیه روسیه را اعمال میکند، تقریباً همه کشورهای اروپایی و همچنین تعداد کمی از کشورهای دیگر را شامل میشود. به طور کلی، «وست پلاس» حدود 60 درصد از تولید ناخالص داخلی جهان و 65 درصد از هزینههای نظامی جهانی را شامل میشود.
چالش مبارزه با توسعهطلبی روسیه واقعی و مهیب است. قبل از جنگ، اقتصاد روسیه حدود ده برابر اقتصاد اوکراین بود. جمعیت آن تقریبا چهار برابر بیشتر است. مجتمع نظامی-صنعتی آن عظیم است. اما غرب نمیتواند اجازه دهد که حملهاش موفق شود. یکی از ویژگیهای اصلی نظم بینالمللی لیبرال که پس از جنگ جهانی دوم برقرار شد، این بود که مرزهای تغییر یافته توسط نیروی نظامی بیرحمانه توسط جامعه بینالمللی به رسمیت شناخته نمیشوند. از سال 1945 -برخلاف پیش از آن، زمانی که مرزها در سراسر جهان به طور معمول به واسطه جنگ و فتح دست به دست میشدند- تجاوزات موفق بسیار کمی از این نوع وجود داشته است. موفقیت روسیه در فتح عریان خود، سابقهای را که به سختی به دست آمده بود، از بین میبرد.
جایگاه متفاومت چین؛ عقبنشینی گرگ جنگجو
چالش چین متفاوت است. صرف نظر از مسیر اقتصادی دقیق آن در سالهای آینده، چین یک ابرقدرت است. اقتصاد این کشور در حال حاضر نزدیک به 20 درصد از تولید ناخالص داخلی جهانی را تشکیل میدهد. این کشور از نظر هزینههای نظامی پس از ایالات متحده در رتبه دوم قرار دارد. اگرچه این کشور تقریباً به اندازه ایالات متحده در صحنه جهانی نفوذ ندارد، توانایی آن برای تأثیرگذاری بر کشورهای سراسر جهان، به لطف مجموعه گسترده وامها، کمکهای مالی و غیرمالی ارائه کرده، افزایش یافته است. اما چین مانند روسیه کشوری خرابکار نیست. این کشور در داخل نظام بینالمللی قرار دارد و به دلیل آن ثروتمند و قدرتمند شده و واژگونی آن سیستم برایش بسیار ناخوشایندتر است.
چین به طور گستردهتر به دنبال راهی برای گسترش قدرت خود است. بدین ترتیب، اگر به این باور برسد که برای انجام این کار راهی جز بازی بر هم زدن ندارد، این کار را انجام خواهد داد. ایالات متحده باید با تلاشهای مشروع چین برای تقویت نفوذ خود در راستای افزایش نفوذ اقتصادی خود و در عین حال جلوگیری از اقدامات غیرقانونی، موافقت کند. طی چند سال گذشته، پکن شاهد بوده که چگونه سیاست خارجی بیش از حد تهاجمیاش نتیجه معکوس داشته است. اکنون از «دیپلماسی گرگ جنگجو»ی خود عقبنشینی کرده و برخی از لفاظیهای قبلی شی در مورد «عصر جدید» سلطه چین، جای خود را به شناخت نقاط قوت آمریکا و مشکلات چین داده است. دستکم به دلایل تاکتیکی، به نظر میرسد شی جینپینگ در جستجوی روشی برای تعامل با آمریکا است. در سپتامبر 2023، او به یک گروه بازدیدکننده از سناتورهای آمریکایی گفت: «ما 1000 دلیل برای بهبود روابط چین و ایالات متحده داریم. اختلافات دلیلی برای خراب کردن آنها نیست».
صرفنظر از نیات چین، ایالات متحده از مزایای ساختاری قابل توجهی برخوردار است. این کشور از موقعیت جغرافیایی و ژئوپلیتیکی منحصر به فردی برخوردار است. دو اقیانوس وسیع و دو همسایه دوست آن را احاطه کردهاند. از سوی دیگر، چین در قارهای شلوغ و تخاصمات در حال افزایش قرار گرفته است. هر بار که تکانی به خود میدهد، همسایگان قدرتمندش از هند گرفته تا ژاپن و ویتنام آن را از خود طرد میکند. چندین کشور در منطقه -استرالیا، ژاپن، فیلیپین، کره جنوبی- متحدان واقعی ایالات متحده و میزبان نیروهایش هستند. این پویاییها چین را سرگردان میکند.
اتحادهای واشنگتن در آسیا و جاهای دیگر به عنوان سنگری در برابر دشمنانش عمل میکنند. برای تحقق این واقعیت، ایالات متحده احتمالا تقویت اتحادهای خود را محور اصلی سیاست خارجی خود قرار دهد. در واقع، این در مرکز رویکرد بایدن به سیاست خارجی بوده است. او روابطی را که در زمان دولت ترامپ از هم پاشیده بود، ترمیم و تقویت کرد. او قدرت چین را کنترل و اتحادهای خود را در آسیا تقویت و همزمان برای ایجاد رابطه کاری با پکن تلاش کرده است. او با سرعت و مهارتی به بحران اوکراین واکنش نشان داد که پوتین را غافلگیر کرده و اکنون با غربی مواجه است که خود را از انرژی روسیه جدا و مجازاتکنندهترین تحریمها را علیه یک قدرت بزرگ در تاریخ اعمال کرده است. هیچ یک از این گامها نیاز به پیروزی اوکراین در میدان نبرد را برطرف نمیکند، اما زمینهای را ایجاد میکند که در آن وست پلاس دارای اهرم قابلتوجهی است و روسیه را با آیندهای تیره و تار درازمدت مواجه کرده است.
بزرگترین نقص در رویکرد ترامپ و بایدن
بزرگترین نقص در رویکرد ترامپ و بایدن به سیاست خارجی -و در اینجا این دو با هم همگرا می شوند- از دیدگاه بدبینانه مشابه آنها ناشی میشود. هر دو تصور می کنند که ایالات متحده قربانی بزرگ سیستم اقتصادی بینالمللی است که خود ایجاد کرده است. هر دو فرض میکنند که کشور نمیتواند در دنیای بازارهای باز و تجارت آزاد رقابت کند. معقول است که محدودیتهایی برای دسترسی چین به صادرات با بالاترین فناوری ایالات متحده اعمال شود، اما واشنگتن بسیار فراتر رفته و تعرفههایی را برای نزدیکترین متحدان خود بر کالاها از چوب گرفته تا فولاد و ماشین لباسشویی وضع و الزاماتی را تحمیل کرده که دولت ایالات متحده برای «خرید آمریکایی» ترویج میکند. این مقررات حتی محدودکنندهتر از تعرفهها هستند. تعرفهها قیمت تمام شده کالاهای وارداتی را افزایش میدهد. «خرید آمریکایی» از خرید کالاهای خارجی به هر قیمتی جلوگیری میکند. حتی سیاستهای هوشمندانهای مانند فشار به سمت انرژی سبز توسط حمایتگرایی فراگیر که دوستان و متحدان ایالات متحده را بیگانه میکند، تضعیف میشود.
تزویرگری ثروتمندترها و بازگشت به جهان قبل
نگوزی اوکونجو-ایویالا، مدیر کل سازمان تجارت جهانی، استدلال کرده که کشورهای ثروتمند اکنون دست به اعمال تزویر عالی میزنند. جهان غرب پس از گذراندن دههها ترغیب کشورهای در حال توسعه برای آزادسازی و مشارکت در اقتصاد جهانی باز و سرزنش کشورها برای حمایتگرایی، یارانهها و سیاستهای صنعتی، از انجام آنچه مدتهاست موعظه میکرده دست کشیده است. کشورهای ثروتمند که تحت چنین سیستمی به ثروت و قدرت رسیدهاند، تصمیم گرفتهاند از بالا نردبان را پرتاب کنند. به گفته او، آنها «اکنون دیگر نمیخواهند در یک زمین بازی برابر رقابت کنند و در عوض ترجیح میدهند به یک سیستم مبتنی بر قدرت به جای یک سیستم مبتنی بر قوانین روی آورند».
مقامات ایالات متحده زمان و انرژی زیادی را صرف صحبت در مورد نیاز به حفظ سیستم بینالمللی مبتنی بر قوانین میکنند. در قلب این سیستم، چارچوب تجارت آزاد قرار دارد که توسط توافقنامه برتون وودز 1944 و موافقتنامه عمومی تعرفهها و تجارت 1947 ایجاد شد. دولتمردانی که از جنگ جهانی دوم بیرون آمدند دیدند که ناسیونالیسم رقابتی و حمایتگرایی به کجا منجر شده و مصمم بودند از بازگشت جهان به آن مسیر جلوگیری کنند. و آنها موفق شدند و دنیایی از صلح و رفاه را ایجاد کردند که به چهار گوشه زمین گسترش یافت. سیستم تجارت آزاد که آنها طراحی کردند به کشورهای فقیر اجازه داد تا ثروتمند و قدرتمند شوند، و جذابیت جنگ و تلاش برای تسخیر قلمرو دیگران را کمتر میکرد.
این ماجرای برای نظم مبتنی بر قوانین حتی بیشتر از تجارت صدق میکند که شامل معاهدات، رویهها و هنجارهای بینالمللی است -چشماندازی از جهانی که با قوانین جنگل مشخص نمیشود، بلکه با درجهای از نظم و عدالت شکل مییابد. در اینجا نیز، ایالات متحده در حرف بیشتر از عمل موفق بوده است. جنگ عراق نقض فاحش اصول سازمان ملل متحد در برابر تجاوزات بیدلیل بود. واشنگتن به طور گزینشی به کنوانسیونهای بینالمللی وفادار میماند. این کشور چین را به دلیل نقض کنوانسیون حقوق دریاها در زمانی که پکن ادعای حاکمیت بر آبهای شرق آسیا را دارد، مورد انتقاد قرار میدهد -هر چند خود واشنگتن هرگز آن معاهده را تصویب نکرده است. هنگامی که ترامپ به رغم تائید پایبندی تهران به مفاد توافق از توافق هستهای با ایران که توسط همه قدرتهای بزرگ دیگر امضا شده بود، خارج شد، امید به همکاری جهانی براب حل یک چالش کلیدی امنیتی را از بین برد. او سپس تحریمهای ثانویه را حفظ کرد تا آن قدرتهای بزرگ دیگر را ملزم به عدم تجارت با ایران کند، و از قدرت دلار سوء استفاده کرد تا تلاشهای پکن، مسکو و حتی پایتختهای اروپایی را برای یافتن جایگزینهایی برای سیستم پرداخت دلار ناکام گذارد. یکجانبهگرایی آمریکا در دنیای تکقطبی تحمل میشد. اما امروز، این کشور حتی در میان نزدیکترین متحدانش شاهد جستجوی راههایی برای فرار، مقابله و به چالش کشیدن آن است.
مزیت بزرگ بر پکن
بسیاری از جذابیتهای ایالات متحده این بوده که این کشور هرگز یک قدرت امپراتوری در مقیاس انگلستان یا فرانسه نبوده است. خودش مستعمره بود. از عرصههای اصلی سیاست قدرت جهانی فاصله دارد و دیر و با اکراه وارد دو جنگ جهانی قرن بیستم شد و به ندرت به دنبال کشورگشایی بوده است. اما شاید بیش از همه، پس از سال 1945، دیدگاهی از جهان را اظهار کرد که منافع دیگران را در نظر میگرفت. نظم جهانی که پیشنهاد، ایجاد و تضمین کرد برای ایالات متحده خوب بود اما برای بقیه جهان نیز خوب بود. به دنبال کمک به کشورهای دیگر بود تا به ثروت، اعتماد و عزت بیشتر برسند. این بزرگترین نقطه قوت ایالات متحده است. مردم سراسر جهان ممکن است خواهان وامها و کمکهایی باشند که میتوانند از چین دریافت کنند، اما این احساس را دارند که جهانبینی چین اساساً برای بزرگ کردن چین است. پکن اغلب در مورد «همکاری برد-برد» صحبت میکند. واشنگتن سابقهای در انجام این کار دارد.
نابودی سیستم برای بقایش!
اگر ایالات متحده به دلیل ترس و بدبینی از این دیدگاه گسترده، باز و سخاوتمندانه از جهان چشمپوشی کند، بسیاری از مزایای طبیعی خود را از دست خواهد داد. برای مدتها، این کشور اقدامات یکجانبه را که بر خلاف اصول اعلام شدهاش است را به عنوان استثنائاتی که باید برای تقویت وضعیت خود و در نتیجه تقویت نظم به عنوان یک کل ایجاد کند، توجیه کرده است و برای به دست آوردن یک نتیجه سریع یک هنجار را میشکند.
اما شما نمیتوانید سیستم مبتنی بر قوانین را برای حفظ آن نابود کنید. بقیه دنیا تماشا میکنند و یاد میگیرند. در حال حاضر، کشورها در یک مسابقه رقابتی هستند و یارانهها، اولویتها و موانع را برای محافظت از اقتصاد خود وضع می کنند. در حال حاضر کشورها قوانین بینالمللی را زیر پا گذاشته و ریاکاری واشنگتن را توجیه کار خود میکنند. این الگو متأسفانه شامل عدم احترام رئیسجمهور قبلی این کشور به هنجارهای دموکراتیک است. حزب حاکم لهستان پس از شکست در انتخابات اخیر، تئوریهای توطئه مانند ترامپ را مطرح کرد و ادعاهای ژایر بولسونارو، رئیسجمهور برزیل مبنی بر تقلب در انتخابات، حامیان او را به حملهای شبیه به 6 ژانویه به پایتخت کشورش واداشت.
بزرگترین چالش نظم جهانی
نگرانکنندهترین چالش نظم بینالمللی مبتنی بر قوانین از سوی چین، روسیه یا ایران نیست. از سمت ایالات متحده است. اگر آمریکا که غرق در ترس اغراقآمیر زوال خود است، از نقش رهبری در امور جهانی عقبنشینی کند، خلأهای قدرت را در سراسر جهان ایجاد و قدرتها و بازیگران مختلفی را تشویق میکند که قدم در بینظمی بگذارند. اکنون خاورمیانه پس از آمریکا را ببینید. چیزی شبیه به آن را در اروپا و آسیا تصور کنید، اما این بار با قدرتهای بزرگ، نه قدرتهای منطقهای، در حال ایجاد اخلال و پیامدهای لرزهای جهانی. تماشای بازگشت بخشهایی از حزب جمهوریخواه به انزواگرایی دهه 1930 -زمانی که حزب جمهوریخواه قاطعانه با مداخله ایالات متحده مخالفت کرد، آن هم زمانی که اروپا و آسیا در حال سوختن بودند- نگرانکننده است.
از سال 1945، آمریکا درباره ماهیت تعامل خود با جهان درگیر بحث بوده است، اما نه اینکه آیا باید از ابتدا با آن تعامل داشته باشد یا خیر. اگر این کشور واقعاً به سمت داخل و انزواگرایی بچرخد، نشانه عقبنشینی نیروهای نظم و ترقی خواهد بود. واشنگتن تنها کشوری است که میتواند همچنان دستور کار تعیین کند، اتحاد بسازد، به حل مشکلات جهانی کمک کند، و از تهاجم در عین استفاده از منابع محدود جلوگیری کند بسیار کمتر از سطوحی که در طول جنگ سرد هزینه کرد. اگر این نظم فروبپاشید، سرکشیها افزایش یافته و اقتصاد جهانی در هم شکسته و یا بسته می شود، این کشور باید بهای بسیار بیشتری را بپردازد.
ایالات متحده از سال 1945 در برقراری نوع جدیدی از روابط بینالملل نقش محوری داشته است، روابطی که در طول دههها قدرت و عمق آن افزایش یافته است. این سیستم در خدمت منافع اکثر کشورهای جهان و همچنین منافع ایالات متحده است. این کشور با فشارها و چالشهای جدیدی مواجه است، اما بسیاری از کشورهای قدرتمند نیز از صلح، رفاه و دنیایی از قوانین و هنجارها بهرهمند هستند. کسانی که سیستم کنونی را به چالش میکشند، هیچ دیدگاه جایگزینی ندارند که بتواند جهان را جمع کند. آنها صرفاً به دنبال یک مزیت محدود برای خود هستند. و علیرغم همه مشکلات داخلی، ایالات متحده بیش از هر چیز دیگری به طور منحصر به فردی توانایی و موقعیت دارد تا نقش اصلی را در حفظ این نظام بینالمللی ایفا کند. تا زمانی که آمریکا ایمان خود را به پروژه خود از دست ندهد، نظم بینالمللی کنونی میتواند برای دهههای آینده رشد کند.
تیتر یک در اکوایران
پربینندهترینها
-
انعطافپذیری در لحظهای کلیدی؛ پوتین معامله ایروان را با تهران تکرار میکند؟
-
قیمت جدید محصولات ایران خودرو رسما اعلام شد / توضیحات وزیر صمت درباره افزایش قیمت خودروها
-
معاون سازمان انرژی اتمی: ایران ظرفیت غنی سازی را به شکل قابل ملاحظهای افزایش میدهد/ مجموعهای از سانتریفیوژهای پیشرفته را بکار میگیریم
-
نبرد غولها در میانه بازی بزرگ؛ چگونه پوتین و بن سلمان جهان را به لرزه درآوردند؟
-
ایران وارد فاز مهاجرت عام شده است
-
هشدار اکونومیست درباره درباره ورود «ماسک» به سیاست: خطر ظهور الیگارشی فاسد در آمریکا
-
پاسخ قاطع ایران به قطعنامه شورای حکام/ راهاندازی سانتریفیوژهای پیشرفته
-
بازار سهام این هفته مثبت خواهد بود؟
-
لحظه تعیین کننده جنگ؛ چگونه پوتین از خط قرمز دکترین بازدارندگی جنگ سرد عبور کرد؟