به گزارش اکوایران، مدت‌هاست هر چند وقتی یک بار رسانه‌ها از پیروزی یک نامزد یا حزب «راست افراطی» خبر می‌دهند، آخرین موردش هم همین پیروزی احزاب «راست افراطی» در انتخابات اروپاست. در حالی که شکل‌گیری جنبش‌های «افراطی»، هر جهت‌گیری که داشته باشند، امری نگران کننده است، ممکن است این سؤال پیش بیاید که آیا واقعاً همۀ این احزاب و افراد را می‌توان زیر عبارتی واحد جمع کرد؟ آن هم عبارتی که معمولاً به درست یا غلط همنشین «فاشیسم» می‌شود و زمانی فقط برای هیتلر و موسولینی استفاده می‌شد. از قضا منتقدان این افراد هم با همین برچسب به این احزاب و افراد سیاسی حمله می‌کنند. آیا واقعاً شاهد ظهور هیتلرها و موسولینی‌های جدیدی هستیم؟ یعنی در حالی که پس از سال 1989 و فروپاشی دیوار برلین، بسیاری تصور می‌کردند آیندۀ جهان را لیبرال دموکراسی خواهد بود، نه تنها شبح چپ‌گرایی جهان را رها نکرده، بلکه وضعیت به پیش از 1945 برگشته است؟ تیترها که چنین می‌گویند اما این مطلب قصد دارد از تیترها فراتر رود و این احزاب و افراد را بررسی کند. 

یکی از افرادی که از سال گذشته تا کنون بارها به‌عنوان «راست افراطی» معرفی شده، خاویر میلی است که سال گذشته رئیس‌جمهور این کشور آرژانتین شد. میلی که در کارزار انتخاباتی خود با یک اره برقی حاضر می‌شد و می‌گفت قصد کوچک کردن دولت را دارد، طی اولین دستور اجرایی‌اش تعداد وزارتخانه‌های آرژانتین را نصف کرد و از همان زمان به بعد مشغول کوچک‌سازی دولت بوده است. این لیبرتارین خودخوانده همچنین در شب کریسمس از یک بستۀ مقررات‌زدایی رونمایی کرد، از جمله لغو سیاست صنعتی، آزاد کردن قانون کار، لغو قانون کنترل قیمت‌ها و لغو قانون «آرژانتینی بخر». او همچنین در سخنرانی خود در داووس به صراحت در تقبیح فاشیسم سخن گفت و گفت «دولت، خودِ مشکل است.» در صحنۀ بین المللی هم خاویر میلی را رئیس‌جمهوری بسیار نزدیک به اردوگاه غرب می‌دانند. او هم حامی اسرائیل است و هم در مراسم تحلیف ریاست‌جمهوری‌اش، ولودیمیر زلنسکی، رئیس‌جمهور اوکراین، را دعوت کرده بود، در حالی که به صراحت از بی‌میلی خود نسبت به همکاری با کشورهای کمونیستی مانند چین سخن گفته است. 

خاویر میلی

چند ماه بعد از آرژانتین، نوبت هلند بود که با پیروزی خیرت ویلدرس از برنده شدن راست افراطی در آنجا بگویند و حتی این ادعا مطرح شد که پیروزی او باعث عادی‌سازی «راست افراطی» شده است. در مسائل بین المللی، ویلدرس که از حامیان اسرائیل به شمار می‌رود، وعده داده سفارت هلند در اسرائیل را به اورشلیم منتقل کند. از دیگر سو، او در گذشته و پوتین را «میهن‌پرستی» واقعی توصیف کرده بود. با این همه، او در سال 2022 حملۀ روسیه به اوکراین را محکوم کرد اما در ابتدا با هر گونه کمکی به اوکراین مخالف بود و خواهان بی‌طرفی هلند بین روسیه و اوکراین شد و تحریم روسیه را عامل تورم خواند. در حال حاضر اما او مخالفتی با تحویل سلاح به اوکراین و حمایت سیاسی از این کشور ندارد و خواهان خروج از اتحادیۀ اروپا نیست. او همچنین گفته است تعهدات مالی هلند در قبال ناتو را انجام خواهد داد. در حالی که ویلدرس هم با اتهامات فاشیست بودن مواجه است، رابین تسلا، نویسندۀ کتاب آیا ویلدرس فاشیست است؟، می‌گوید او برخلاف فاشیست‌ها نه به نژادپرستی بر اساس بیولوژی معتقد است و نه به داروینیسم اجتماعی یا دولت مقتدر یا نفی فردگرایی یا یافتن راهی اقتصادی جز کاپیتالیسم. او ویلدرس را مدافع آزادی اقتصادی، برابری زن و مرد و آزادی همجنسگرایان می‌داند. همچنین باید به این مسئله اشاره کرد که ویلدرس که به دیدگاه‌های ضداسلامی‌اش شهره است، خواهان کم شدن مهاجران و پناهندگان، به‌ویژه از کشورهای غیرغربی، است و دربارۀ پناهندگان اوکراینی هم صرفاً با پذیرش موقت پناهندگان اوکراینی محدودی موافقت کرده است. 

پس از هلند، نوبت انتخابات اتحادیۀ اروپا بود که با اعلام نتایج، «پیروزی راست افراطی» را به نقل محافل تبدیل کند. در این انتخابات، فرانسه، ایتالیا، اتریش و آلمان شاهد حرکت به سوی احزاب به اصطلاح راست بوده‌اند. 

بزرگ‌ترین پیروز این انتخابات شاید مارین لوپن در فرانسه بود. اَن الیزاب لوته، کارشناس تحلیل مسائل فرانسه، می‌گوید حزب خانم لوپن خواهان مداخلۀ دولتی بیشتر است. این حزب با سخن گفتن از خطرات مهاجرت و اهمیت نظم و قانون، به دنبال توجیه مداخلات دولتی مد نظر خود است و در کارزار انتخاباتی‌اش با اشاره به ناکارآمدی‌های موجود به فرانسوی‌های سرخورده از احزاب دیگر می‌گفت این بار باید سیاست‌های این حزب را امتحان کنند.

انتخابات پارلمان اروپا

این تحلیلگر که جبهۀ ملی فرانسۀ خانم لوپن را ناسیونال سوسیالیست می‌داند، می‌گوید آنها مدافع دولت بزرگ و مقتدر و همچنین توزیع مزایا از جانب دولت در میان شهروندان فرانسه هستند و تا همین اواخر خواهان بازگشت سن بازنشستگی به 60 سال بود. این جبهه که باورهایی ضدلیبرال، ضدغربی و ضدآمریکایی دارد، حالا هم به دنبال چیزی است که به آن «ترجیح فرانسوی» می‌گویند، به‌عبارتی اگر پدر و مادری فرانسوی دارید، در اولویت قرار خواهید گرفت. در زمینۀ تجارت هم، این حزب به دنبال افزایش تعرفه‌های گمرکی است. رادیکال‌ترین موضع این جبهه اما شاید مخالفت شدیدش با مهاجرت باشد. در حالی که خانم مارین لوپن پیش‌تر خواهان ترک اتحادیۀ اروپا و ناتو بود، حالا چنین خواسته‌ای دربارۀ اتحادیۀ اروپا ندارد و دربارۀ ناتو هم صرفاً خواهان ترک فرماندهی یک‌پارچۀ ناتو است، اتفاقی که یک بار هم در زمان ژنرال دوگل افتاد. این در حالی است که می‌دانیم پیش از این پوتین دست کم دو بار به کارزار انتخاباتی خانم لوپن کمک مالی کرده است و از همین رو شاید جای تعجبی هم نداشته باشد که در زمینۀ اوکراین هم حزب خانم لوپن، بیشتر به سمت پوتین گرایش داشته باشد و دیدگاهی شبیه به ویکتور اوربان داشته باشد.

دیگر پیروز بزرگ انتخابات اروپا، خانم جورجیا ملونی در ایتالیاست. در حالی که پیش از به قدرت رسیدن خانم ملونی کسانی او را فاشیست و حتی موسولینی مؤنث می‌دانستند، به گفتۀ تحلیلگر امور سیاسی ایتالیا، توماس فتسی، خانم ملونی پس از به قدرت رسیدن هیچ سیاست رادیکالی نداشته است اکثر سیاست‌هایش در طیف راست میانه جای می‌گیرند، مگر مواردی خاص دربارۀ خانواده مثل مخالفت با رحم جایگزین، فرزندخواندگی والدین همجنس و تأکیدش بر خانواده‌های سنتی. در زمینۀ سیاست بین الملل، خانم ملونی ایتالیا را که تنها کشور عضو جی7 و ابتکار کمربند و جاده بود از این برنامۀ مهم چین خارج کرد و در جنگ بین روسیه و اوکراین و همچنین اسرائیل و حماس، مواضعی نزدیک به آمریکا گرفته است. همچنین خانم ملونی در زمینۀ کاهش مهاجرت عملکرد چندان موفقی نداشته است و آمار مهاجران افزایش هم یافته است.

جورجیا ملونی

در انتخابات اخیر، کشورهای اتریش و آلمان هم به سمت راست حرکت کرده‌اند. حزب آزادی در اتریش اول شد. این حزب در دورۀ کووید مخالف قرنطینه و دستورات دولت برای ماندن در خانه بود. پس از اختراع واکسن هم با واکسیناسیون اجباری مخالفت کرد. حزب آزادی اتریش در زمان تأسیس مواضعی مانند حزب خانم لوپن داشت اما در طول زمان تغییر کرد و از لحاظ اقتصادی لیبرال شد. در زمینۀ مسائل بین المللی هم این حزب از حامیان اسرائیل و منتقدان اسلام به شمار می‌رود و البته مخالف مهاجران هم هست. از دیگر مسائل نشان دهندۀ تغییر این حزب در طول زمان این است که پیش از این هم با سوسیالیست‌ها در ائتلاف بوده و هم با محافظه‌کاران. رالف شولهمر، تحلیلگر امور سیاسی می‌گوید چنین به نظر می‌رسد که در حال حاضر، این حزب بیش از اینکه مانند نایجل فاراژ بریتانیایی که او هم برچسب «راست افراطی» را یدک می‌کشد، طرفدار دولت کوچک و تاچریسم باشد، بیشتر به دیدگاه‌های اقتصادی خانم لوپن نزدیک است. دیگر نکتۀ جالب دربارۀ این حزب اینجاست که محبوب‌ترین حزب در بین افراد زیر 30 سال اتریش به حساب می‌رود که نشان دهندۀ تغییر نگرش جوانان این کشور است. 

از دیگر احزاب به اصطلاح راستگرای اروپا که آراء قابل توجهی به دست آورد، حزب اِی‌اف‌دی در آلمان بود. علیرغم موفقیت قابل توجه این حزب، لازم به ذکر است که بسیاری انتظار داشتند که آراء بیشتری به دست بیاورد. چیزی که باعث شد این حزب بخشی از آراء بالقوه‌اش را از دست بدهد این بود که در ژانویۀ سال جاری، یعنی کمتر از شش ماه پیش، حزب بی‌اس‌دابلیو تشکیل شد و توانست بخشی از آراء اِی‌اف‌دی را از آن خودش کند. این حزب در واقع از حزب «چپ» منشعب شد و شاید بتوان گفت حزب بی‌اس‌دابلیو و حزب چپ از لحاظ اقتصادی تفاوتی ندارند و تفاوت‌های آنها مربوط به مخالفت حزب بی‌اس‌دابلیو با مهاجرت باشد و همینطور اینکه از لحاظ اجتماعی محافظه‌کارتر به حساب می‌آید و این حزب به‌نوعی «محافظه‌کار چپ» می‌خوانند. اتفاقاً در دانمارک هم چنین حزبی تشکیل شده که در چپ میانه جای می‌گیرد و مخالفت شدیدی با مهاجرت دارد و از محبوبیت کمی برخوردار نیست. بی‌اس‌دابلیو همچنین توانسته بخشی از آراء حزب سبز را هم به خودش اختصاص دهد و به‌نوعی می‌شود گفت که حزبِ نسل زد هستند. مسئلۀ دیگری که باعث شد حزب ای‌اف‌دی کمتر از بعضی تخمین‌ها رأی بیاورد این بود که حزب ای‌اف‌دی به یکی از نامزدهای خود اجازه نداد کمپین کند چون در مصاحبه‌ای اظهار کرد نمی‌شود گفت تمام اعضای سابق «اس‌اس» مجرم بودند. همانطور که گفته شد، بخشی از نسل زد به حزب بی‌اس‌دابلیو رأی داده و بخش قابل توجه دیگری از این گروه سنی به اِی‌اف‌دی رأی داده است. این جوانان عمدتاً کسانی هستند که دانشگاه نمی‌روند و از بسیاری جهات آسیب دیده‌اند. همچنین، به گفتۀ رالف شولهمر، این جوانان در مدارسی درس خوانده‌اند که اکثر هم‌کلاسی‌هایشان به زبانی جز آلمانی صحبت می‌کنند و به همین دلیل احساس می‌کنند فرهنگ محل زندگی‌شان در حال تغییر است. از همین رو، اگرچه شاید نشود این نسل زد را «محافظه‌کار» خواند اما قطعاً می‌شود گفت که نسبت به قبل «میهن‌دوست»تر شده‌اند و از همین رو دیگر سیاست‌های فراکشوری حزب سبز جذابیت چندانی برایشان ندارد. بازتاب این مسئله را می‌توان آنجا دید که ائتلاف دموکرات مسیحی رأی از دست نداده و حتی یک درصد هم به دست آورده و احزابی که رأی از دست داده‌اند سوسیالیست‌ها و سبزها هستند. در حالی که دو مسئلۀ مهم انتخابات اخیر جنگ روسیه و اوکراین و مهاجرت بود، تقریباً تمامی این احزاب، خواهان توقف کمک به اوکراین هستند و به گفتۀ آقای شولهمر، آلمان‌ها احساس می‌کنند اگرچه سابقۀ درگیری‌های بدی با روسیه دارند، این درگیری‌ها همیشه همکاری سیاسی و اقتصادی خوب به دنبال داشته‌اند. 

انتخابات پارلمان اروپا

حالا اگر بخواهیم به‌صورت کلی‌تر به نتایج این انتخابات نگاه کنیم، باید حواسمان به این مسئله باشد که جهت این تغییرات در تمام اروپا یکسان نبوده و شاید بشود گفت چیزی که ثابت بوده، خود تغییر است نه رفتن به جهتی ثابت. منشأ این تفاوت را شاید بتوان به این مسئله نسبت داد که در کشورهای گوناگون، احزاب متفاوتی بر سر کار هستند و به نظر می‌رسد بخشی از نتایج انتخابات‌های کنونی، در واقع واکنشی باشد به ناکامی‌های دولت‌های مستقر در کشورهای اروپایی و این «واکنش» گاه صرفاً همین واکنش است نه اینکه افراد بر اساس یک موضع فکری باشد. نکته‌ای که باید مد نظر داشت این است که وقتی احزاب رادیکال‌تر به قدرت می‌رسند، به دلیل مقرراتِ موجود نمی‌توانند تغییر بنیادین مد نظرشان را به وجود بیاورند و از همین رو مردم این بار از آنان روی گردان خواهند شد و دوباره به سوی احزاب مرکز می‌آیند. این در حالی است که در بسیاری از تحلیل‌ها، شاهد این هستیم که گفته می‌شود در صورت به قدرت رسیدن فلان فرد یا حزب، شاهد پایان کار دموکراسی خواهیم بود یا اینکه بعضی می‌گویند کار چپ‌ها تمام شده است. حقیقتی که شاید طرفداران چندانی هم نداشته باشد یا دست کم به همان اندازه جنجالی نباشد این است که نه، چنین نیست و خطری دموکراسی را تهدید نمی‌کند! اتفاقاً وقوع این تغییرات به دلیل وجود دموکراسی بوده است و تا زمانی که دموکراسی هست، اگر مردم احساس کردند جایی به اشتباه پیچیده‌اند، خیلی زود می‌توانند تغییر مسیر دهند و البته، قوانین اساسی این کشورها به دست اقتدارگرایان را برای انجام هر کاری باز نگذاشته است و از همین روست که این احتمال مطرح می‌شود که اگر کسی مثل مارین لوپن قدرت را در دست بگیرد، بیش از اینکه سیاست‌های رادیکالی را دنبال کند، مانند جورجیا ملونی عمل کند. آقای شولهمر معتقد است که در حال حاضر، در تمام اروپا هیچ حزب «لیبرال»ی وجود ندارد و جای خالی چنین احزابی در اروپا حس می‌شود و شاید حضور چنین احزابی بتواند پاسخ اصولی‌تری را به سرخوردگی‌های شهروندان اروپایی بدهد.

نکتۀ دیگری که شاید بد نباشد مد نظر قرار بگیرد، سابقۀ تاریخی است. شرق اروپا، به دلیل تجربیات گذشته‌اش نسبت به روسیه سخت‌گیرتر است اما هر چه به غرب می‌رویم، ظاهراً وضعیت تغییر می‌کند و حتی حزب کنفدراسیا در لهستان هم مخالف کمک به اوکراین است. یا مثلاً کشور مجارستان همیشه این احساس را داشته که در محاصرۀ دشمنان است و از همین رو ترجیح داده همیشه متفاوت چیزی که از او می‌خواهند عمل کند. 

در نهایت، شاید بشود انتخابات اخیر اروپا را چرخش به راست دانست اما این چرخش همگانی نبود، همانطور که در کشورهای اسکاندیناوی، اسپانیا و و پرتغال شاهد آن نبودیم و هم اینکه به هیچ وجه چرخشی به سمت راست افراطی نبود. شاید بتوان گفت بزرگ‌ترین برنده، جناح محافظه‌کار بود. رأی نیاوردن احزاب محافظه‌کار قدیمی‌تر نسبت به احزاب تازه تأسیس را هم می‌توان به این واقعیت نسبت داد که طی سال‌های گذشته بسیاری از احزاب محافظه‌کار از لحاظ سیاسی و ایدئولوژیک به سمت چپ حرکت کرده‌اند، مثلاً سیاست‌های آنگلا مرکل را به یاد بیاورید که از یک طرف آنقدر با انرژی هسته‌ای مخالف بود و از طرف دیگر، طرفدار مهاجرت بود. این تغییر آراء شاید در ظاهر چرخش شدید به نظر بیاید اما با نگاهی دقیق‌تر معلوم می‌شود که آراء و خواسته‌های مردم در راست میانه مانده‌اند اما بسیاری از احزاب محافظه‌کار اروپا به سمت چپ رفته‌اند. به‌عبارتی در صورت ظهور احزاب لیبرال‌تر در مرکز یا حتی بازگشت احزاب محافظه‌کار به مواضع و اصول سابق خود، احزاب «افراطی» شانسی نخواهند داشت. 

انتخابات پارلمان اروپا

اما اجازه بدهید از همۀ این‌ها بگذریم و به سؤال اول این مطلب بازگردیم. آیا واقعاً همۀ این احزاب و افراد را می‌توان زیر عبارتی واحد جمع کرد؟ آن هم عبارتی که معمولاً به درست یا غلط همنشین «فاشیسم» می‌شود و زمانی فقط برای هیتلر و موسولینی استفاده می‌شد. آیا واقعاً شاهد ظهور هیتلرها و موسولینی‌های جدیدی هستیم؟ یعنی در حالی که پس از سال 1989 و فروپاشی دیوار برلین، بسیاری تصور می‌کردند آیندۀ جهان را لیبرال دموکراسی خواهد بود، نه تنها شبح چپ‌گرایی جهان را رها نکرده، بلکه وضعیت به پیش از 1945 برگشته است؟

ضمن اینکه سیاست‌های این احزاب را به هیچ وجه نمی‌توان با کسانی مثل هیتلر و موسولینی یکی دانست، خود این احزاب و افراد هم دربارۀ مسائل گوناگونی مانند آزادی‌های اقتصادی، دخالت‌های دولتی و جنگ روسیه و اوکراین مواضع متفاوت و متضادی دارند. پس چطور می‌شود آنها را در یک گروه قرار داد؟ تنها وجه اشتراکی که شاید بشود برای آنها برشمارد، سختگیری‌شان نسبت به مهاجرت است، امری که همانطور که در گزارش بالا آمد، در میان بعضی احزاب به وضوح چپ‌گرای اروپایی هم مشاهده می‌شود. آیا در این حالت می‌توانیم حزبی مثل بی‌اس‌دابلیو را حزبی دست راستی و آن هم راست افراطی نامید؟ طبیعتاٌ پاسخ منفی است. همانطور که آقای ویل فرل می‌گوید «حمله به زبان، حمله به آزادی است» و باید مراقب باشیم کسانی که قصد به هم ریختن زبان و معانی واژگان را دارند، معمولاً نیت‌های خوبی ندارند. همچنین، بسط معنی عبارتی مثل «راست افراطی» و «فاشیسم» به هر گونه باور و نظری جز خود آنها، باعث از درون تهی شدن این عبارات و واژگان می‌شود و اتفاقاً این خطر را به وجود می‌آورد که اگر «راست افراطی» یا «فاشیسم» واقعی آمد، دیگر کسی باور نکند که این‌ها دیگر اصل جنس هستند.