مهدی+سحابی

فائزه خداوردی* - چند دهه از انتشار کتاب هفت جلدی «در جستجوی زمان از دست رفته»، می‌گذشت اما به دلیل دشوار بودن ترجمه‌ی آن، کسی به سراغ ترجمه‌ی آن نرفت و چه بسا که بسیاری آن را غیرقابل ترجمه می‌دانستند اما یک مترجم به سراغ آن رفت و 11 سال را صرف ترجمه آن کرد. 

همه‌ «مهدی سحابی» را با ترجمه‌ی کتاب هفت جلدی «در جستجوی زمان از رفته»، اثر بزرگ و ماندگار مارسل پروست، نویسنده‌ی فرانسوی، می‌شناسند؛ در حالی که خودش بیش از هر کتابی به «مرگ قسطی» سلین علاقه دارد و دوست داشت که این کتاب را خودش نوشته باشد؛ به گفته‌ی او، کار کردن روی کتاب‌های سلین، از کتاب‌های سیمون دوبوار، ایتالو کالوینو و مارسل پروست برایش جذاب‌تر است، زیرا که سلین را موجودی خارق العاده می‌دانست.

در دوره‌ای که کامو و سارتر و دوبووار بر سر زبان‌ها بودند، او نویسندگان دیگری چون سلین، پروست و فلوبر را به مخاطب فارسی زبان شناساند. ترجمه‌ی آثار سلین که نثری عامیانه دارند و گاهی با کلمات و اصطلاحاتی که خود نویسنده آن را می‌آفریند، همراه است و یا ترجمه‌ی آثار فلوبر که تماما احساسی است و یا پروست که نثری بسیار دشوار و پیچیدگی‌های خاص خودش را دارد، کار آسانی نیست؛ او به قطع جایگاهی بیش از یک مترجم دارد. 

مهدی سحابی، نقاش، مجسمه‌ساز، نویسنده، عکاس و مترجم، در سال ۱۳۲۲ شمسی در قزوین متولد شد. او ابتدا در هنرکده‌ی هنرهای تزئینی تهران و سپس در فرهنگستان هنرهای زیبای شهر رم به تحصیل مشغول شد، اما پس از مدتی هر دو را رها کرد. وی مدتی به سراغ روزنامه‌نگاری، بازیگری، عکاسی رفت و به کارهای مشابهی در عرصه‌های هنری پرداخت؛ اما در نهایت، به ادبیات و ترجمه‌ی آثار ادبی روی آورد. او از زبان‌های فرانسوی، انگلیسی و ایتالیایی آثار متعددی را به فارسی برگرداند.

چند دهه از انتشار کتاب هفت جلدی «در جستجوی زمان از دست رفته»، می‌گذشت و کسی به سراغ ترجمه‌ی آن نرفته بود. اما سحابی جرئت ترجمه آن را پیدا کرد؛ خود او می‌گوید: «ترجمه‌ی آن کار دشواری نبود، یک زبان زنده‌ی دنیا است که به یک زبان دیگه ترجمه‌اش کردم». 

ترجمه‌ی این کتاب یازده سال به طول انجامید، در حالی که سحابی می‌گوید پس از اتمام ترجمه هم، پیوسته در حال ویرایش آن بوده است. 

آثاری که او ترجمه‌کرده است، تنها یک ترجمه نیستند؛ بلکه آینه‌ی تمام‌نمای هنر و خلاقیت‌ او می‌باشند؛ سحابی مترجمی است که اگر دست به ترجمه‌ی کتابی ببرد،  کمتر کسی می‌تواند ترجمه‌ای مانند و یا هم‌سطح او بیاورد. لیلی گلستان در گالری نقاشی مهدی سحابی درباره‌ی او چنین می‌گوید: «زمانی که داشتم کتاب بارون درخت نشین را ترجمه می‌کردم و شنیدم که کتاب همزمان دارد ترجمه می‌شود و قرار است چاپ شود و وقتی فهمیدم آقای سحابی مترجم این اثر است، یادم می‌آید که ترجمه‌‌ی خودم را از روی‌ میز برداشتم و انداختم سطل زباله، برای اینکه دیدم دلیلی ندارد من این کار را بکنم وقتی ایشان کردند.»

مستندی با عنوان «زندگی در زمان حال»، از مهدی سحابی ساخته شده است که ما را با ابعاد گوناگون زندگی شخصی و هنری این مترجم بیشتر آشنا می‌کند.

آنطور که سحابی در این مستند می‌گوید، در کودکی بسیار آرام و سر به زیر بوده و کوچک‌ترین شیطنتی نداشته است؛ در دوران جوانی نیز، زمانی که سرباز بوده، زبانش خیلی خوب بوده و مافوق‌هایش از این توانایی او بسیار استفاده می‌کردند؛ و در کارنامه‌هایی که آن زمان در برآورد قابلیت‌های سربازان به آن‌ها می‌دادند، همه نکات مثبت نوشته بودند و در بخش قابلیت‌ها نوشته شده بود که او «قابلیت فرماندهی ندارد»، دلیلش هم برای او واضح است، زیرا از دوران کودکی علاقه‌ای نداشته تا بچه‌های دیگر را به دنبال خود بکشاند و یا کاری را به عهده‌ی آن ها بگذارد، در حالی که از بعضی از آن‌ها نیز بزرگتر بوده است، حتی در هنگام بازی‌هایی مانند فوتبال، علاقه‌ای به سرپرستی تیم نداشته و خودش می‌گوید علت این رفتار او این بوده که از کودکی از لحاظ عاطفی و توجه اطرافیان تأمین بوده است و نیازی به تلاش برای جلب توجه نداشته است؛ او بازتاب این رفتار را، استقلالی می‌داند که در بزرگسالی تجربه کرده است؛ سحابی اضافه می‌کند: «در عین حال که اصلا قابلیت امر کردن و میل فرماندهی ندارم، مطلقا هم تحمل فرمان بردن و امر شنیده ندارم.»

 او در هر کار خلاقانه‌ای دستی دارد، آشپزی هم از این امر مستثنی نیست؛ از نظر او آشپزی یکی از بهترین کارهای دنیاست، چون از یک سری مواد ساده، غذایی درست می‌کنی که به اساس بدن برمی‌گردد و بسیار لذت بخش‌تر می‌شود اگر با کسانی که دوستشان داری این غذا را بخوری.

در مورد موسیقی نیز می‌گوید: « در موسیقی کلاسیک، اول از همه باخی هستم، در موسیقی ایرانی نیز بیشتر به موسیقی فولکوریک علاقه دارم و با موسیقی دستگاهی و آوازی ایران میانه‌ی خوبی ندارم.»

دیدگاه او درباره‌ی «مرگ و زندگی» نیز جالب توجه است؛ سحابی می‌گوید: «من هیچ ‌وقت به مرگ فکر نمی‌کنم، مرگ است دیگر و اصولا از قبرستان زیاد خوشم نمی‌آید، حالا نه صرفا به خاطر چیزهای خرافی یا ترس از مرگ، نه! احساسم این است که قبرستان جایی ست برای آدم‌هایی که خودشان مهم‌اند و ما نسبت به آن‌ها خیلی مهم نیستیم. من به چیز عجیبی هم معتقدم؛ باور دارم آدم هر چه قدر انسان‌هایی را بیشتر دوست داشته باشد، کمتر یا اصلا نباید برود سر قبرشان، چون قبر به نوعی تجسم آدمی هست که تمام شده. از لحاظ شخصیتی هم آدم کاملا بدبینی هستم؛ به نظرم دنیا به جوش و جلاش نمی‌ارزد.»

مهدی سحابی ساکن فرانسه بود اما برخی روزهای سال به ایران می‌آمد، که این بازگشت اغلب به دلیل برپایی نمایشگاه نقاشی و یا چاپ آثار جدیدش بود. او سرانجام در ۱۷ آبان سال ۱۳۸۸ بر اثر سکته‌ی قلبی در فرانسه درگذشت.

از ترجمه‌های مهدی سحابی می‌توان به «مرگ قسطی اثر لویی فردینان سلین»، «بارون درخت‌نشین اثر ایتالو کالوینو»، «همه می‌میرند اثر سیمون دوبووار»، «آرزوهای بزرگ اثر چارلز دیکنز»، «خوشی‌ها و روزها اثر مارسل پروست»، «مجموعه‌ی در جستجوی زمان از دست رفته اثر مارسل پروست»، «دیوید کاپرفیلد اثر چارلز دیکنز»، «مرگ آرتمیو کروز اثر کارلوس فوئنتس»، «خروج اضطراری اثر اینیاتسیو سیلونه»، «دسته‌ی دلقک‌ها اثر لویی فردینان سلین»، «باباگوریو اثر انوره دو بالزاک»، «قصر به قصر اثر لویی فردینان سلین»، «سرخ و سیاه اثر استاندال»، «مادام بواری اثر گوستاو فلوبر»، «آب، بابا، ارباب اثر گاوینو لدا»، «مرگ وزیر مختار اثر یوری نیکالایویچ تینیانوف»، «مون بزرگ اثر آلن فورنیه»، «دور دنیا در هشتاد روز اثر ژول ورن»، «تربیت احساسات اثر گوستاو فلوبر»، «مکتب دیکتاتورها اثر اینیاتسیو سیلونه»،‌ «انقلاب مکزیک اثر ماریو دمیکلی»، «دوست بازیافته اثر فرد اولمن» و «نخستین شهر اثر روت وایت هاوس» اشاره کرد. 

 

*مترجم