وانجیرو نویا (منتشر شده در موسسه میزس)

ترجمۀ مسعود یوسف‌حصیرچین

این ردّ اروپامرکزی توسط دانشگاهیان مدرن از ویژگی‌های جنبش «استعمارزدایی» است که در تمامی رشته‌های علوم انسانی و طبیعی دست بالا را به دست آورده است. علم اقتصاد هم استثناء نبوده است. نظریات اقتصادی که از مدت‌ها پیش با پیشرفت اقتصادی و تمدن پیوند خورده‌اند هم رد می‌شوند. خود مفهوم «تمدن» بر این اساس رد می‌شود که همۀ فرهنگ‌ها برابرند؛ در نتیجه، همۀ فرهنگ‌ها نوعی از تمدن هستند و هیچ تمدنی برتر از تمدن دیگر نیست. در این جهان‌بینی، هیچ دلیل خاصی وجود ندارد که چرا آزادی اقتصادی باید نسبت به هر هدف اجتماعی دیگری در اولویت باشد.

دغدغۀ آزادی اقتصادی، آزادی انسان برای ورود به فعالیت‌های ضروری برای حفظ رفاه و تمدن است، همچنین شرایط ضروری برای شکوفایی انسان‌ها. در نتیجه، آزادی اقتصادی زیرمجموعۀ خود تمدن فرض می‌شود. این دو مفهوم به هم مرتبطند و این ایده که می‌توانیم انتخاب کنیم اصول اقتصادی را رد کنیم و در عین حال، سطح پیشرفت اقتصادی را که به آن عادت کرده‌ایم حفظ کنیم، کاملاً اشتباه است. لودویگ فون میزس این مسئله را در کنش انسانی توضیح می‌دهد:

مشکل عصر ما، جهل گسترده نسبت به نقش سیاست‌های آزادی اقتصادی در تکامل فنی دویست سال گذشته است. مردم گول این مغلطه را می‌خورند که هم‌زمانی بهبود روش‌های تولید و سیاست لسه‌فر [بازار آزاد] صرفاً تصادفی بود.

لسه‌فر و اصول آزادی اقتصادی اموری تصادفی در تمدن غربی نیستند، بلکه به هم دیگر پیوند خورده‌اند. توضیح این ارتباط بین آزادی اقتصادی و تمدن از وظایف ضروری اقتصاد است. میزس هشدار می‌دهد که رد آزادی اقتصادی معادل رد خود تمدن خواهد بود:

باید تأکید شود که سرنوشت تمدن مدرن به شکلی که در دویست سال گذشته توسط سفیدپوستان توسعه یافته از سرنوشت علم اقتصاد جدایی‌ناپذیر است. این تمدن به این دلیل به وجود آمد که مردم تحت تأثیر ایده‌هایی قرار داشتند که کاربرد آموزه‌های اقتصادی برای مشکلات سیاست اقتصادی بودند. اگر کشورها به دنبال شیوه‌ای بروند که آموزه‌های تفکر اقتصادی را رد کند، این تمدن هم نابود خواهد شد.

این دیدگاه در مطالعات پی‌.‌تی. بائر دربارۀ توسعۀ اقتصادی هم به چشم می‌خورد و او بر اهمیت اصول همگانی اقتصادی برای کشورهای در حال توسعه تأکید می‌کند. اصولی که با تمدن غرب پیوند خورده‌اند همگانی‌اند، به این معنی که مروج شکوفایی بشر هستند، نکته‌ای که به روشنی از مطالعات تطبیقی بائر دربارۀ آسیا و آفریقا مشخص می‌شود. برای مثال، بائر نشان می‌دهد که هر جا اصول حقوق مالکیت و تجارت خارجی اعمال شده‌اند، توسعۀ اقتصادی به دنبال داشته‌اند. او در زمینۀ توسعه در آسیا و آفریقا می‌گوید:

آنچه اتفاق افتاد، تا حد زیادی نتیجۀ واکنش‌های داوطلبانۀ فردی میلیون‌ها نفر به فرصت‌های نوظهور یا فزاینده‌ای بود که تا حد زیادی زاییدۀ ارتباطات خارجی بودند و از طریق عملکرد بازار پیش روی آنان قرار گرفت. 

نتیجۀ فرعی حقوق مالکیت و آزادی اقتصادی، اصل برابری در برابر قانون است که تضمین کنندۀ مشارکت کامل در اقتصاد بازاری است. حقوق مالکیت -حق برخورداری از دارایی و خرید و فروش دارایی یا ورود به دیگر قراردادها- به یک اندازه برای همۀ انسان‌ها وجود دارد. برابری در برابر قانون به معنی برابر کردن افراد نابرابر یا برابری دارایی‌ها نیست بلکه مفهومی است که به همه حق می‌دهد دارایی‌هایی را از آن خود داشته باشند: نه اینکه همه دارایی دارند، بلکه همه حق داشتن آن را دارند.

اقتصاددان بزرگ، والتر ای. ویلیامز بر اهمیت این اصل در بحثش دربارۀ «آپارتاید پنهان» تأکید کرد -او گفت برچیدن آپارتاید نباید با محدودیت‌های جدیدی بر آزادی‌های اقتصادی به سود سیاهان جایگزین شود چون چنین محدودیت‌هایی فی نفسه اشتباه‌اند. مشکل چنین محدودیت‌هایی صرفاً این نبود که به سود سفیدپوستان بودند؛ به این دلیل اشتباه بودند که سیاه پوستان را از داشتن حقوق مالکیت منع می‌کردند. چیزی که حالا برنامه‌های «دادگری» گوناگون در تلاش برای رسیدن به آن هستند، یعنی منع کردن سفیدپوستان از حقوق مالکیت، به همان اندازه اشتباه‌اند. این اصل، برابری در برابر قانون، نقش مهمی در تمدن غربی دارد. همانطور که میزس توضیح می‌دهد:

مدافعان لیبرال برابری در مقابل قانون کاملاً از این مسئله آگاه بودند که انسان‌ها برابر زاده نمی‌شوند و همین نابرابری‌شان است که همکاری اجتماعی و تمدن را به وجود می‌آورد. در نظر آنان، برابری در برابر قانون قرار نبود واقعیت‌های اجتناب‌ناپذیر این جهان را اصلاح و نابرابری طبیعی را محو کند. برعکس، قرار بود تضمین کنندۀ این مسئله باشد که همۀ انسان‌ها حداکثر سودی را که می‌توانند از آن به دست بیاورند.

سودهای آزادی اقتصادی و تمدن صرفاً برای قهرمانان و غول‌های اقتصادیِ مسئول دستاوردهای بزرگ نیستند. همۀ اعضای جامعه از تمدن بهره می‌برند، یا دست کم آن دسته از اعضای جامعه که بابت حسادت نسبت به بخت خوب دیگران به خشم نمی‌آیند. همانطور که مارک سیدول در دفاعش از تمدن می‌نویسند «همۀ افراد معنای انسان بودن را می‌فهمند. آثار زیبایی، جاه‌طلبی و استادی پنهان نیستند. می‌توانند همه‌مان را به یاد ظرفیت قهرمانی مشترک‌مان بیندازند.»