به گزارش اکوایران، در دهه‌های اخیر، سیاست خارجی ایالات متحده شاهد نوساناتی عمیق بوده است؛ از تلاش برای تثبیت یک نظم جهانی لیبرال تا بازگشت به رقابت آشکار با قدرت‌های بزرگی چون چین و روسیه. مفهومی که با عنوان «رقابت قدرت‌های بزرگ» شناخته می‌شود، در سال‌های اخیر به روایت مسلط در سیاست‌گذاری‌های امنیتی و بین‌المللی آمریکا تبدیل شد. اما با بازگشت دونالد ترامپ به قدرت در سال ۲۰۲۵، این روایت نیز دچار تغییراتی بنیادین شده است. آن‌چه در ادامه می‌خوانید، تحلیلی است از چرخش‌های استراتژیک ایالات متحده از رقابت به سوی هم‌سویی با رقبای دیرینه‌اش و بازگشت احتمالی به ایده‌ای تاریخی به‌نام «کنسرت قدرت‌ها». اکوایران این یادداشت مفصل از مجله فارن افیرز را در 3 بخش ترجمه کرده است که در ادامه بخش اول آن را می‌خوانید:

 

در سند راهبرد امنیت ملی ایالات متحده که دونالد ترامپ در سال ۲۰۱۷ منتشر کرد آمده بود: «پس از آن‌که رقابت میان قدرت‌های بزرگ به‌عنوان پدیده‌ای متعلق به قرون گذشته کنار گذاشته شد، بار دیگر بازگشته است» و با یک جمله کوتاه، داستانی را خلاصه می‌کرد که سیاست‌گذاران خارجی آمریکا در یک دهه گذشته هم به خودشان گفته‌اند و هم به جهان. در دوران پس از جنگ سرد، ایالات متحده در بیشتر مواقع در پی همکاری با سایر قدرت‌ها بود و می‌کوشید آن‌ها را در نظم جهانی به رهبری آمریکا ادغام کند. اما از میانه دهه ۲۰۱۰ به بعد، اجماعی جدید شکل گرفت: دوران همکاری به پایان رسیده و راهبرد آمریکا باید بر رقابت با دو رقیب اصلی‌اش، یعنی چین و روسیه، متمرکز می‌شد. اولویت اصلی سیاست خارجی آمریکا روشن بود: از آن‌ها جلوتر بماند.

در سند ترامپ در سال ۲۰۱۷ آمده بود که «رقبای واشنگتن در حال به چالش کشیدن مزیت‌های ژئوپولیتیک ما هستند و می‌کوشند نظم بین‌المللی را به نفع خود تغییر دهند.» به‌دنبال آن، راهبرد دفاع ملی آمریکا در سال بعد تاکید می‌کرد که رقابت استراتژیک میان کشورها به «مسئله اصلی در امنیت ملی ایالات متحده» تبدیل شده است. وقتی رقیب سرسخت ترامپ، جو بایدن، در سال ۲۰۲۱ به ریاست‌جمهوری رسید، برخی جنبه‌های سیاست خارجی آمریکا دچار تغییرات عمده‌ای شد، اما رقابت میان قدرت‌های بزرگ همچنان محور سیاست خارجی باقی ماند. در سند امنیت ملی سال ۲۰۲۲، دولت بایدن هشدار داد که «چالش راهبردی اصلی در برابر چشم‌انداز ما، قدرت‌هایی هستند که حکومت استبدادی را با سیاست خارجی تجدیدنظرطلبانه در هم می‌آمیزند.» پاسخ تنها یک چیز است: «باید از آن‌ها پیشی گرفت» و روسیه مهاجم را مهار کرد.

برخی این اجماع در مورد رقابت قدرت‌های بزرگ را تحسین کردند و برخی دیگر آن را مایه تأسف دانستند. اما در حالی که روسیه تجاوزگری‌اش در اوکراین را تشدید می‌کرد، چین اهدافش درباره تایوان را آشکارتر می‌ساخت، و این دو قدرت خودکامه روابط‌شان را با یکدیگر و با دیگر رقبای آمریکا تقویت می‌کردند، کمتر کسی پیش‌بینی می‌کرد که واشنگتن از رقابت به‌عنوان چارچوب اصلی سیاست خارجی‌اش دست بکشد. وقتی ترامپ در سال ۲۰۲۵ به کاخ سفید بازگشت، بسیاری از تحلیلگران انتظار تداوم مسیر را داشتند، چنان‌که از آن با عنوان سیاست خارجی «ترامپ–بایدن–ترامپ» یاد شد.

زلزله دوم ترامپ

اما آن‌چه در دو ماه نخست دوره دوم ترامپ رخ داد، شگفت‌انگیز بود. ترامپ با سرعتی باورنکردنی، اجماعی را درهم شکست که خود یکی از معمارانش بود. او به‌جای رقابت با چین و روسیه، اکنون به‌دنبال همکاری با آن‌هاست - و خواهان معاملاتی است که در دوره اول ریاست‌جمهوری‌اش کاملاً مغایر با منافع آمریکا تلقی می‌شدند. ترامپ به‌صراحت اعلام کرده که خواهان پایان سریع جنگ در اوکراین است، حتی اگر این به معنای تحقیر علنی اوکراینی‌ها، به آغوش کشیدن روسیه، و اعطای بخش‌های وسیعی از خاک اوکراین به آن کشور باشد.

آمریکا چین

روابط ایالات متحده با چین همچنان پرتنش است، به‌ویژه با اجرای تعرفه‌های جدید ترامپ و تهدید تلافی‌جویی چین که در افق دیده می‌شود. با این حال، ترامپ نشان داده که به‌دنبال نوعی توافق گسترده با رئیس‌جمهور چین، شی جین‌پینگ، است. مشاوران ناشناس ترامپ به نیویورک تایمز گفته‌اند که او می‌خواهد در دیداری «مرد در برابر مرد» با شی، شرایطی را برای تنظیم روابط تجاری، سرمایه‌گذاری و حتی تسلیحات هسته‌ای تعیین کند. در همین حین، ترامپ فشارهای اقتصادی بر متحدان اروپایی آمریکا و بر کانادا را افزایش داده است - کشوری که ترامپ امیدوار است آن را وادار کند تا به «پنجاه‌ویکمین ایالت» آمریکا تبدیل شود - و همچنین تهدید کرده که گرینلند و کانال پاناما را تصاحب خواهد کرد. به‌بیانی ساده، آمریکا تقریباً یک‌شبه از رقابت با دشمنان تهاجمی‌اش، به زورگویی به متحدان خوش‌رفتار خود روی آورده است.

برخی ناظران که در تلاش‌اند رفتار ترامپ را تحلیل کنند، کوشیده‌اند سیاست‌های او را همچنان در چارچوب رقابت میان قدرت‌های بزرگ قرار دهند. از این دیدگاه، نزدیکی با ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه، نوعی «سیاست قدرت» در بالاترین شکل آن است - حتی نوعی «کیسینجر وارونه» که هدفش شکاف انداختن در مشارکت چین و روسیه است. گروهی دیگر نیز بر این باورند که ترامپ صرفاً شکل ملی‌گرایانه‌تری از رقابت قدرت‌های بزرگ را دنبال می‌کند، شکلی که برای چهره‌هایی مانند شی جین‌پینگ، پوتین، نارندرا مودی در هند و ویکتور اوربان در مجارستان آشنا و قابل‌درک است.

این تفسیرها شاید در ژانویه پذیرفتنی به‌نظر می‌رسیدند. اما اکنون کاملاً روشن شده که جهان‌بینی ترامپ نه بر پایه رقابت میان قدرت‌های بزرگ، بلکه بر اساس هم‌دستی قدرت‌های بزرگ استوار است: نوعی «کنسرت قدرت‌ها» مشابه سیستمی که در قرن نوزدهم اروپا را اداره می‌کرد. آن‌چه ترامپ می‌خواهد، جهانی است که توسط مردان مقتدر اداره شود - نه لزوماً با هماهنگی کامل، اما با هدفی مشترک - تا نوعی نظم تحمیلی و مشترک را به بقیه جهان دیکته کنند. این بدان معنا نیست که ایالات متحده به‌طور کامل رقابت با چین و روسیه را کنار خواهد گذاشت؛ چرا که رقابت میان قدرت‌های بزرگ، پدیده‌ای ماندگار و انکارناپذیر در سیاست بین‌الملل است. اما رقابت قدرت‌های بزرگ به‌عنوان اصل سامان‌دهنده سیاست خارجی آمریکا، اکنون به شکلی چشمگیر سطحی، بی‌ریشه و کوتاه‌عمر جلوه کرده است. با این حال، اگر تاریخ راهنمایی برای درک رویکرد جدید ترامپ باشد، باید گفت که پایان این مسیر ممکن است بد باشد.

رقابت بخاطر رقابت

اگرچه رقابت با رقیبان بزرگ، محور اصلی سیاست خارجی در دوران نخست ریاست‌جمهوری ترامپ و سپس دوره بایدن بود، اما باید توجه داشت که «رقابت قدرت‌های بزرگ» هرگز به‌عنوان یک استراتژی منسجم و تعریف‌شده مطرح نشد. داشتن یک استراتژی به این معناست که رهبران، اهداف مشخص و معیارهای موفقیت را تعیین کرده باشند. برای نمونه، در دوران جنگ سرد، ایالات متحده به‌دنبال افزایش قدرت خود بود تا از گسترش نفوذ اتحاد جماهیر شوروی جلوگیری کند. اما در دوران معاصر، این رقابت بر سر قدرت، اغلب بیشتر خودِ هدف به‌نظر می‌رسد تا وسیله‌ای برای تحقق هدفی مشخص.

هرچند واشینگتن رقیبان خود را شناسایی کرده بود، اما به‌ندرت مشخص می‌کرد که چه زمانی، چگونه، و با چه هدفی در حال رقابت است. نتیجه این ابهام، انعطاف‌پذیری بی‌حد این مفهوم بود. «رقابت قدرت‌های بزرگ» می‌توانست هم تهدید ترامپ به خروج از ناتو را توجیه کند - با این استدلال که فشار بر کشورهای اروپایی برای افزایش هزینه‌های دفاعی، از منافع امنیتی آمریکا در برابر «سواری رایگان» محافظت می‌کند - و هم سرمایه‌گذاری دوباره بایدن در ناتو را توضیح دهد؛ اقدامی که با هدف احیای اتحاد دموکراسی‌ها در برابر نفوذ روسیه و چین صورت گرفت.

جو بایدن شی چین پینگ آمریکا چین

در واقع، «رقابت قدرت‌های بزرگ» نه یک استراتژی واقعی، بلکه روایتی قوی از سیاست جهانی بود. این روایت درک سیاست‌گذاران آمریکایی از خود، از جهان اطراف‌شان، و از تصویری که می‌خواستند به دیگران منتقل کنند را روشن می‌کند. در این داستان، ایالات متحده نقش قهرمان اصلی را ایفا می‌کرد: گاه قهرمانی نیرومند و اثرگذار با قدرت اقتصادی و نظامی بی‌نظیر، و گاه قربانی توطئه‌ای جهانی - چنان‌که در سند استراتژی ترامپ در سال ۲۰۱۷، ایالات متحده در جهانی خطرناک توصیف شده بود که در آن، قدرت‌های رقیب «به‌شکل تهاجمی در حال تضعیف منافع آمریکا در سراسر جهان» هستند.

در برخی روایت‌ها، شخصیت‌های مکمل هم دیده می‌شدند: مثلاً جامعه‌ای از دموکراسی‌ها که در دیدگاه بایدن، شرکای ضروری برای تضمین رفاه اقتصادی جهانی و دفاع از حقوق بشر محسوب می‌شدند.

در این داستان، چین و روسیه نقش ضدقهرمان‌های اصلی را داشتند. هرچند در کنار آن‌ها بازیگران دیگری نیز گه‌گاه ظاهر می‌شدند - مانند ایران، کره شمالی و برخی بازیگران غیردولتی - اما پکن و مسکو به‌عنوان عاملان اصلی توطئه‌ای برای تضعیف ایالات متحده معرفی می‌شدند. البته جزئیات داستان بسته به راوی متفاوت بود: برای ترامپ، روایت مبتنی بر منافع ملی بود و این قدرت‌های تجدیدنظرطلب، تهدیدی برای «امنیت و رفاه آمریکا» به‌شمار می‌رفتند. در مقابل، بایدن تمرکز را از منافع به ارزش‌ها و از امنیت به نظم جهانی منتقل کرد؛ از نظر او، آمریکا باید با قدرت‌های بزرگ خودکامه رقابت کند تا از دموکراسی و نظم مبتنی بر قواعد بین‌المللی دفاع شود.

اما در نزدیک به یک دهه گذشته، جریان کلی روایت تغییر چندانی نکرد: دشمنان تهاجمی به دنبال آسیب رساندن به منافع ایالات متحده بودند و واشینگتن باید واکنش نشان می‌داد. زمانی که این برداشت از جهان در ذهن سیاست‌گذاران آمریکایی تثبیت شد، به بسیاری از رویدادها معانی خاصی بخشید. حمله روسیه به اوکراین تنها یک تجاوز به خاک یک کشور همسایه نبود، بلکه حمله‌ای به نظم جهانی تحت رهبری آمریکا تلقی شد. افزایش توان نظامی چین در دریای جنوبی چین، نه به‌عنوان دفاعی مشروع از منافع حیاتی پکن، بلکه به‌عنوان تلاشی برای گسترش نفوذ در منطقه هند-آرام به بهای تضعیف موقعیت آمریکا تعبیر شد.

هیچ چیز در چارچوب «رقابت قدرت‌های بزرگ»، خنثی نبود. فناوری دیگر عرصه‌ای بی‌طرف محسوب نمی‌شد؛ آمریکا باید چین را از شبکه‌های 5G اروپا کنار می‌زد و دسترسی پکن به نیمه‌رساناها را محدود می‌کرد. کمک‌های خارجی و پروژه‌های زیرساختی در کشورهای آفریقایی، دیگر صرفاً ابزارهایی برای توسعه نبودند، بلکه سلاح‌هایی در نبرد برای برتری جهانی به‌شمار می‌رفتند. سازمان بهداشت جهانی، سازمان تجارت جهانی، دیوان کیفری بین‌المللی، و حتی سازمان جهانی گردشگری سازمان ملل، همه به میدان‌هایی برای این رقابت ژئوپولیتیک تبدیل شدند. گویی همه‌چیز تحت سایه این رقابت تفسیر می‌شد.

ادامه دارد